🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#زنان_آزاده
#قسمت_هشتم
3 روز مانده به اعزامم به بیمارستان، شنیدم که اسیرهای جدید با خودشان از ایران رادیو آورده بودند. من هم دلم خیلی برای صدای امام خمینی(ره) تنگ شده بود. چون من قبل از اسارت و در روزهای بعد از انقلاب، تقریبا هر شب سخنرانیهای ایشان را از تلویزیون میدیدم و با دقت گوش میدادم. هرکسی هم که رادیو در اردوگاه دستش بود، هر شب خلاصه اخبار را روی کاغذهای باطله سیگار یا ... مینوشت و دست به دست میکردند و نفر آخر به من میرسید. من هم بعد از خواندن اخبار، وقتی به سرویسبهداشتی میرفتم، آنجا نابودشان میکردم. یک روز به من گفتند حالا که خیلی علاقه داری به شنیدن صدای امام(ره)، برای یک مدتی رادیو دست تو باشد، اما باید خیلی مراقب باشی. رادیو را با هزار ذوق و شوق گرفتم و صدای امام(ره) را چندین شب شنیدم که جاسوسها خبر برده بودند و رادیو لو رفت اما نمیدانستند که دست چه کسی است. ما چند نفر در یک اتاق بودیم. روال این طور بود که قبل از غروب به سرویس بهداشتی میرفتیم و برای خودمان مقداری آب میآوردیم چون در را قفل میکردند و تا صبح باز نمی شد. آن روز که فهمیده بودند ما در این اتاق رادیو داریم، در را قفل نکرده بودند چون هر وقت میخواستند آن را باز کنند، هم وقتگیر بود و هم سر و صدا می شد و ما متوجه میشدیم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#خدیجه_میرشکار
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊
@dashtejonoon1🕊🌹