دشت جنون
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقود‌الاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_دهم بعثی‌ها رحم و مروت ند
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 مفقود‌الاثری که آزاده شد در اردوگاه‌هایی که بودیم هر یک ساعتش به اندازه یک سال می‌گذشت، در دست کسانی اسیر شده بودیم که از مرام و معرفت، شعور و شخصیت، خدا و پیغمبر چیزی سرشان نمی‌شد. یادم می‌آید از سال اول اسارت‌مان چند ماهی گذشته بود که محرم شد اجازه نمی‌دادند عزاداری کنیم زیرا بعثی بودند و معتقد نبودند یعنی زمانی که ما عزاداری می‌کردیم آنها عیدشان بود جشن می‌گرفتند، ما هم از این قضیه مطلع نبودیم زیرا با خصوصیات‌شان آشنا نبودیم. در هر اتاق یک نماینده می‌توانست چند کلمه با نگهبانان به زبان عربی صحبت کند ما هم به دلیل اینکه عربی بلد نبودیم به کسانی که خوزستانی بودند و می‌توانستند عربی صحبت کنند می‌گفتیم صحبت‌های‌مان را برای بعثی‌ها ترجمه کنند. به نماینده‌مان گفتیم با عراقی‌ها صحبت کنید تا بتوانیم در ماه محرم کمی عزاداری کنیم و قرآن بخوانیم، نماینده‌ ما که عرب خوزستانی بود پذیرفت که به نگهبان عراقی اطلاع بدهد. ساعت 7 غروب بود که نگهبانی جلوی در آمد همین که نماینده ما از پشت پنجره به نگهبان گفت که بچه‌ها می‌گویند که ما می‌خواهیم برای ماه محرم عزاداری کنیم و قرآن و دعا بخوانیم حتی اسم امام حسین‌(ع) را هم نگفته بود نگهبان یک نگاهی به نماینده ما کرد و به سرعت رفت. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹