و چون منطقه شوره زار و نمک زار بود، خیلی از اجساد نیروهای ایرانی و عراقی خشک شده بودند و تقریبا قابل شناسایی بودند .با نظر دوستان به این فکر افتادیم که با عراقی ها صحبت کنیم برای مبادله اجساد.
یک روز صبح ؛ من با زبان عربی دست و پا شکسته به عراقی ها پیشنهاد دادم که اجساد کشته های دو طرف را مبادله کنیم.
فردای آن روز یکی از فرماندهان عراقی آمد روی خاک ریز و مرا صدا کرد :
اگلک اگلک.. امین الله
امین الله امین الله. ..
(اسم مستعار من برای عراقی ها امین الله بود .تا چند ماه بعد از آتش بس که من در خط حضور داشتم ، همیشه عراقی ها مرا امین الله صدا میکردند.
حتی یادمه اون اواخر نیروهای ناظر بر آتش بس سازمان ملل UN هم مرا امین الله صدا میکردند. )رفتم بالای خاکریز و گفتم : شینو؟( یعنی چی میگی) گفت : حاضریم اجساد کشته های ایرانی را بدهیم، بشرط اینکه به ما یخ بدهید. من هم قبول کردم. مقدمات فراهم شد.عراقی ها سه تا از اجساد شهدای ایرانی رها شده در پشت خاکریز شان را داخل پتو پیچیدند وآماده مبادله شدند .
چون مدت کوتاهی از آتش بس نگذشته بود، حقیقتا هم نیروهای عراقی و هم ما به همدیگر اعتماد نداشتیم.ما سه قالب یخ بزرگ داخل پتو گذاشتیم و آمدیم روی خاکریز و در جلو پلی که روی کانال عرایض بین ما و عراقی ها بود، ایستادیم .عراقی ها هم اجساد 3تن از شهدای ما را داخل یک پتو پیچیدند و آمدند روی خاکریز. من از فرمانده عراقی خواستم بیایند روی پل فرمانده عراقی به عربی به من گفت: امین الله !
شما قالب های یخ را بیاورید روی خاکریز ما و اجساد کشته هایتان را اینجا تحویل بگیرید.
۳