بچه های خودمان به من گفتند اینکار نکن.
شاید تله باشد و میخواهند تو را اسیر کنند.
من به فرمانده عراقی گفتم : نه نمیشود .
شما اجساد را بیاورید وسط پل و ما هم میاییم وسط پل تا مبادله در وسط پل انجام شود. فرمانده عراقی قبول نکرد.
بعد از یکی دو ساعت چانه زنی؛ بلاخره فرمانده خط عراقی ها موافقت کرد که مبادله اجساد در وسط پل انجام شود.
دلهره عجیبی در دو طرف ایجاد شده بود.
هیچکدام از طرفین به همدیگر اعتماد نداشتیم .من به کمک یک نفر از بچه های واحد اطلاعات عملیات؛ ارام ارام از خاکریز بسمت پل حرکت کردیم و سه قالب یخ را حمل میکردیم بسمت وسط پل.
دو سرباز عراقی هم که سه جسد از شهدای ما را داخل پتو پیچیده بودند آرام آرام از خاکریزشان بسمت وسط پل آمدند.
بقیه نیروهای طرفین روی خاکریز ها ایستاده بودند و شاهد ماجرا بودند و آماده باش .
برای اولین بار بود که دو طرف از فاصله بسیار نزدیک در کنار هم قرار گرفته بودیم.
ابتدا ما قالب های یخ را به آنها دادیم و سپس اجساد شهدا را تحویل گرفتیم.
حس خیلی عجیبی بود. هم خوشحال بودیم از یک مبادله ارزشمند و هم ترس مان از همدیگر ریخته شده بود.
۴