❣
ناله نيمه شب
تاريكي شب و سرماي زمستان چادرهاي پشت پادگان كرخه را در خود فرو برده است. نيمههاي شب بودكه با صداي ناله جان سوزي از خواب بيدار شدم. حواسم را جمع كردم.
صداي گريهاي كه از چادر بغليمان (حسينيه گردان) ميآمد با زمزمه حزيني همراه بود « الهي العفو، الهي العفو» صاحب صدا با سوز عجيبي از خدا بخشش را طلب ميكرد آن سان كه گمان ميكردي پيري بار گناه هشتاد سالهاش را بدوش ميكشد اما زمزمه او با حلاوت خاصي همراه بود بطوريكه زبان شنونده راهم بي اختيار با خودهمراه كرد.
به ساعتم نگاه كردم نيم ساعت به اذان صبح را نشان ميداد. از جا بلند شده و فانوس به دست سراغ موتور برق رفته و مشغول روشن كردن آن براي پخش قرآن و اذان صبح شدم. دستگاه اشكال داشت.
عجله داشتم تا با روشن كردن چراغهاي حسينيه آن زاهد شب را بشناسم. به سختي با هندل دستگاه كلنجار ميرفتم كه سنگيني دستي را بر روي كتفم احساس كردم: «سلام برادر، مثل اينكه اشكال دارد بگذار من هم كمكت كنم. به طرف صدا برگشتم.رضا كعبه زاده از بسيجيهاي گروهان بود.
در حاليكه همهاش در فكر حسينيه و صاحب ناله بودم، با بي اعتنايي كمك او را پذيرفته و بهر شكلي بود موتور برق روشن شد. بدون معطلي نفس نفس زنان به سمت حسينيه رفتم.