🔰❣🔰❣🔰❣🔰 نویسنده:خانم طیبه دلقندی 💥از این شکنجه ها و تنبیه هاي وقت و بی وقت چنـد هـدف داشـتند. اول بدبین کردن بچه‌ها به هم و ایجاد اختلاف و تفرقـه میـان سـپاهی و ارتـشی و بسیجی؛ دوم جاسوس پروري. همیشه چند نفر پیدا می شدند که تـاب و تحمـل شکنجه و آزار را نداشتند و با دشمن کنار می‌آمدند . ••• اواسط اردیبهشت هوا سرد بود. از زخـم هـایم چـرك و خـون بیـرون می آمد. نیمه‌هاي شب براي خوردن آب بلند شدم و سر سطل آب رفتم . وقتـی برگشتم دیدم بغل دستی ام توي خواب غلت زده و جاي مرا گرفتـه اسـت . هرچه کردم نتوانستم پتوهایم را بردارم. از سرما مچاله شده بودم . پنج پنجـره بـاز بود و دو تا هواکش و سه تا پنکه کار می کرد. از جـا بلنـد شـدم و پنکـه هـا را خاموش کردم . اتفاقاً نگهبان که قیس نامی بود متوجه شد. با عصبانیت پرسید : - چه کسی پنکه رو خاموش کرد؟ خودم را به خواب زدم . قـیس سـؤالش را تکـرار کـرد . دوبـاره سـاکت ماندم. رفت و مسئول آسایشگاه را بیدار کرد و با غیظ به او گفت : تا معلوم نشه چه کسی پنکـه رو خـاموش کـرده ، فـردا همـه تنبیـه میشن ! وقتی دیدم اینطور است بلند شدم و گفتم : - من بودم ! پوزخند زد. سري تکان داد و با حالتی خط و نشاندار رفت : دوباره که دراز کـشیدم از فکـر وخیـال خـوابم نمـی بـرد . چـشمانم در تاریکی روي پنکه اي که می‌چرخید و به من دهن کجی مـی کـرد ، ثابـت مانـده بود . - خورشید که بالا بیاد چی بر سرم میارن؟ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1