🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_پانزدهم
نویسنده: خانم طیبه دلقندی
💥اردوگاه تکریـت ، چهـار بنـد داشـت کـه بـه وسـیلۀ آشـپزخانه نـصف می شدند. هر بند سه آسایشگاه داشت. به این ترتیب ، در هر طـرف آشـپزخانه ،شش آسایشگاه بود. بندهای جانبی هیچ گاه نمی توانستند با هـم ارتبـاط داشـته
باشند .
مدتی بعد از انتقال به اردوگاه یازده،عراقی ها به وسیله خودمان اقدام به ساخت آسایشگاه جدید کردنـد . اوایـل اسـفند سـاختمان آمـاده شـد . یکـی از آسایشگاه ها را خالی کردند و اسرایش را بین بقیه تقسیم کردند .
بعد از مـدت هـا دو آسایشگاه خالی توی اردوگاه بود تااینکه روز دوازده اسفند سال شصت و
پنج، ساعت یازده دستور «بخواب» دادند .
با این اتفاق محال و غیر منتظره فهمیدیم خبری اسـت . هـیچ کـس حـق نداشت از پنجره بیرون را نگاه کند و جلو آسایشگاه هم پر از نگهبان بود .
بالاخره فهمیـدیم دویـست و پنجـاه اسـیر جدیـد از الرشـید بـه آن جـا آوردهاند. یاد روز اول ورودمان و تونل مرگ افتـادیم و دعـا کـردیم کـه خـدا کمکشان کند .
اوضاع به شـدت کنتـرل مـی شـد و از هرگونـه تمـاس بـا تـازه وارد ها جلوگیری می کردند. قبل از هر چیز وقت هواخوری تقسیم و یک نوبت بـه آن اضافه شد . آسایشگاه ها در سه نوبت بیرون می رفتند. وقت هواخوری ما به یک ساعت و نیم کاهش یافت و اسراي جدید فقط روزی یـک سـاعت، یعنـی نـیم ساعت صبح و نیم ساعت بعد از ظهر بیرون می آمدند . ساعت استراحت، نظافت و هواخوری آن هـا بـا بقیـه یکـی نبـود و تـا مدتها کاملاً جدا بودند. ولی عاقبت از طریق بهداری مرتبط شدیم .
اتاق بهداری اتاقی بود با چند قفسه دارو. داروهایی انـدك و دم دسـتی مثل قرص اسهال. گاه و بیگاه دکتر به آنجا سر می زد.
از هر آسایشگاه بچه های مریض را جمع مـی کردنـد و در یـک سـاعت معین همه را به بهداری می بردند. آن جا اسیر «سر پایین » بود . توی اتاق، نگهبان کمتر به بچه ها کار داشت . دلیلش را نمی دانست شاید چون فکر میکـرد همـه
بیمارند، زیاد توی اتاق نمی ماند .
بچه ها در نهایت احتیاط با هم صحبت می کردند در همـین گفتگوهـای کوتاه و سرشار از دلهره اطلاعات ایران و داخل اردوگاه رد و بدل میشد .
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
🔰❣🔰❣🔰❣🔰