🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده: خانم طیبه دلقندی 💥 در ابتداي اسارت ، عراقیها همه را به چشم سرباز نگاه می‌کردنـد . اگـر می‌فهمیدند یک نفر بسیجی یا پاسدار است، شکنجه و آزار و اذیت چنـد برابـر می‌شد . کاغذهاي سیگار و نوك مدادهاي مسؤول آسایشگاه ، وسایل نامه نگـاري را فراهم می کرد. این کاغذ ها توسط مـسؤولین غـذا بـه سـایر بنـد هـا فرسـتاده می‌شد. گاهی بچه‌ها بی احتیاطی کرده و اسم افراد را توي نامه می‌آوردند . آن‌دفعه بعد از خواندن نامه ، بچه‌ها کاغذ را تـوي سـوراخ دیـوار بـالاي سطل دستشویی جاسازي کرده بودند . پـاره نکـردن نامـه باعـث شـد ، یکـی از نگهبان‌هاي زبده و تیزبین نیروي هوایی آن هـا را پیـدا کنـد . ماهیـت خیلـی از بچه‌ها از جمله آشپزها لو رفت . هر روز صبح وقتی هوا هنوز تاریک بود ، درها باز مـی شـد . عراقـی هـا ، «جماعت اشتغلون » «و جماعت مطبخ » را صدا مـی زدنـد . کـارگر هـا وآشـپز هـا بیرون میرفتند و کارشان را شروع می‌کردند . آنروز بیست و هفت خرداد شصت و شش، ساعت از نه صبح گذشـته بود، ولی هنوز در ها را باز نکرده بودند . نگهبان‌ها رد می شدند. پوزخند می زدند و می‌گفتند : - کلید گم شده ! فهمیدیم نقشه اي در کار است . بالاخره در باز شد. از روي لیست تعـداد زیادي اسم خواندنـد و آن هـا را بیـرون بردنـد . از لاي پنجـره بیـرون را نگـاه می‌کردیم. بچه‌ها را جمع کردند . بعد دسته جمعی مثل گـرگ هـاي وحـشی بـه جانشان افتادند . آنقدر با کابل و باتون آن ها را زدند که همه از حال رفتنـد . بـه قول یکی از بچه‌هـا ، صـحراي کـربلا بـود . دسـت و پـا و سـرهاي شکـسته و خونآلود؛ آه و ناله و بدن هاي در هم شکسته؛ آن قدر زدند که خودشان خـسته شدند. کنار پنجره ایستاده بودیم و اشک می ریختیم، ولی کـاري از دسـتمان بـر نمی‌آمد . همه را گوشه اي رها کردند. آنها آرام ائمه را صدا می زدند و با گریـه ناله به آنها متوسل می‌شدند. چهار ساعت به حال خود، رهایشان کردند . خونریزي و تشنگی امانشان را بریده بود. نگهبانها لیوان‌هاي پر آب را نشان می دادند و بعد آب را روي زمین می ریختند و قهقهه مـی زدنـد . بـا خـود فکر کردم انگار حکایت بستن آب و غربت شیعه در این سرزمین تمامی ندارد . https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🔰❣🔰❣🔰❣🔰