پرده دوم: 🔸 ادای دین يك روز به همراه شهيد محرابی و به اصرار يكی از دوستان به اغذيه فروشی محل رفتيم. دوستمان سفارش ساندويچ داد بعد از صرف آن وقتی خواستيم، حساب كنيم. صاحب مغازه كه حميد محرابی را می شناخت، از گرفتن پول خوداری كرد. شهيد محرابی اصرار داشت كه پول غذا را حساب كنيم چون صاحب آن تازه كارش را شروع كرده بود، اما از گرفتن پول امتناع می كرد. در همين مدتی كه جلوی مغازه چانه می زديم متوجه شديم مغازه دار قصد دارد سردر اغذيه فروشی خود ، عنوان جديدی بنويسد ولی ظاهراٌ با خطاطی كه آمده بود سر مبلغ آن به توافق نرسيده بودند. شهيد محرابی كه ديد همه وسايل خطاطی از قبيل رنگ و برس آماده است به صاحب مغازه گفت: تابلو سردر مغازه را خودم می نويسم و خيلی زيبا هم آن را نوشت. او اينگونه می خواست دين خود را ادا كرده باشد و بدهكار كسی نباشد. راوی: سيد مجتبی احمدی 🔸 نبرد با پای شکسته يكی دو هفته مانده به عمليات والفجر هشت در محوطه چادرهای گردان جعفرطيار، شهيد محرابی در حين بازی واليبال با بچه های بسيجی به زمين خورد و از ناحيه مچ پای چپ آسيب ديد. وقتی با اصرار بچه های گردان به بهداری لشكر رفت معلوم شد پايش شكسته و بايد آنرا گچ بگيرند ولی با مسئوليتی كه وی در گردان داشت به خود اجازه نمی داد كه مدتی دور از نيروهايش به استراحت در خانه بپردازد. وقتي مچ پای او را گچ گرفتند به جای رفتن به مرخصی استعلاجی به محل گردان آمد و با همان پای آسيب ديده كارهای خودش را انجام می داد.  تا اينكه دستور حركت گردان به منطقه عملياتی صادر شد و به حميد محرابی از طرف فرماندهی گردان گفته شد به علت اينكه پای شما در گچ است، نمی توانيد در اين مأموريت گردان را همراهی كنيد. حميد خيلی اسرار كرد ولی فايده نداشت حتی دليل آورد كه من فرمانده گروهانم چطور نيروهايم بدون داشتن فرمانده در عمليات شركت كنند. او وقتی ديد حرف فرماندهی گردان تغيير پذير نيست و مدام می گويد: بر بيمار جهاد واجب نيست و نمی توانی گردان را همراهی كنی با يك چاقوی ميوه خوری كه نيمی از لبه آن اره مانند بود گچ پايش را بريد و به دور انداخت و با همان وضعيت بدون آنكه ناله و شكايتی داشته باشد، در عمليات والفجر هشت شركت كرد. راوی: غلامعلی معلی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1