3⃣ سردار شهید سید حسین علم الهدی فرمانده سپاه هویزه ••• 🔹اسامى بچه‌هاى سپاه را بـراى نگهبـانى مـن تنظیم می‌کردم. یک روز سید حـسین آمـد سـراغم و گفـت: چــرا بـراى مـن نگهبـانى نگذاشته‌اى؟ بــا قاطعیـت گفـتم: بــراى شــما نگهبـانى نمی‌گذارم؛ شما اینقدر کار دارید کـه نوبـت به نگهبانی نمی‌رسد! با تبسم خاص خودش گفت: من هیچ فرقى با بقیه ندارم. همانطورى که دیگران نگهبانى دارند، براى من هم ساعت نگهبانى بزنید. به هر ترتیـب بـود مـا را مجبـور کـرد کـه برایش ساعت نگهبانى بزنیم. 🔸 در ایـامى کـه سـید حـسین فرمانـده سـپاه هویزه بود، هر روز صبح از مقر سپاه تا زمین ورزشى که در فاصـله چنـد صـدمترى بـود، می‌دویدیم و در آنجا به نرمش مز‌پرداختیم. وقتى به این زمـین چمـن مـی‌رسـیدیم، بـااینکه هوا سخت سرد بود و نـم صـبحگاهى روى چمن‌ها نشسته بود، سید حسین کفـش و جورابش را در می‌آورد و با پاى برهنه، مـا را رهبرى می‌کرد. یــک روز پرســیدم: کفــش‌هایــت را چــرا درمی‌آوری؟ گفت: در تاریخ خوانـده‌ام کـه پیـامبر (ص) زمینی را که محـل تمـرین مجاهـدان بـود، بوسیدند. مـن هـم بـه احتـرام زمینـی کـه پیامبر (ص) آنرا بوسیدند، کفش و جورابم را در می‌آورم. ••• https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1