❣
#خاطرات_فرماندهان
4⃣
سردار شهید محمد جهان آرا
فرمانده سپاه خرمشهر
•••
🔹 ساعت ۱۲ شب بود که محمد مرا بـه همـراه یکی از دوستان دیگرم به گلـزار شـهدا بـرد،
کامیونی پر از جسد در گوشه ای از قبرستان بود، محمد گفت: در این شرایط کسی به فکر دفن شهداء نیست. جوانهـا بـه طـرف دشـمن حمله میکننـد و زن و بچـههـا از خرمـشهر میگریزند.
این پیکرهای خـونین در معـرض هجوم حیوانات هستند.
این اولین باری بود که محمد جهـانآرا از مـا کمک میخواست.
تا نماز صبح کار کردیم یک ساعت بعد که بیـدار شـدم او داشـت چیـزی زمزمه میکرد نزدیکتر رفـتم .
روی پایش چیزی بـود، سـرش را بـه آسـمان گرفت و در حالیکه اشک میریخـت بـا خـدا سخن میگفت.
باورم نمیشـد،
روی پاهـایش پیکر خونین نوزادی در قنداق بود.
محمد روی پاهای بچه نوشته بود:«به کدامین گناه کشته شـدی؟»
بچـه را از او گـرفتم سـمت راسـت قنداق خونی بـود، بچـه دسـت نداشـت او را خاك کردیم و محمد فقط فریاد مـیزد :
«یـا حسین (ع) یا حسین (ع)»
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣