4⃣ سردار شهید محمد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر ••• 🔹ماشین که نگه داشت، رفـتم نشـستم عقـب. تعارف کرد بروم جلو. رفتم نشـستم پیـشش. پرسید: چطور زخمی شدی؟ همه چیز را برایش تعریف کـردم و آخـر سـر هم اسم دامادمان را که همه می‌شـناختندش بردم و گفتم برادر زنش هستم. من را رساند نزدیک مسجد جـامع و خـودش رفت. مدت زیادی گذشت تا بفهمم راننـده وانت آن شب، فرمانده سـپاه خرمـشهر بـود؛ جهان‌آرا! 🔸 عقب نشینی کردیم و آمدیم رسیدیم نزدیک پلیس راه. آنجا محمد جهان‌آرا را دیدم کـه اسلحه به دست ایستاده. تعجب کردم. گفتم: محمد تو چرا؟ گفت: خب، من هم باید بجنگم! بچه‌هـا همـه جمـع شـدند. گفتـیم: بابـا تـو فرمانده‌ای، اگر خدای نـاکرده اتفـاقی برایـت بیفتد و طوریت بشود بچه‌ها از هم می‌پاشند! قبول نکرد برود. نمی‌خواست بچه‌ها را بگذارد برود. همان جا ماند پیش ما. ••• https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1