«روایت مادر شهید» چهار پنج ماهه باردار بودم؛ روزی درکوچه یک سید جلیل القدری از کنار من رد شد. یک لحظه متوجه من شد. رو به من کرد و گفت: «خانم شما پسری در راه داری، او را حبیب‌الله نام‌گذاری کن و قدرش را بدان. او در این جهان زیاد نمی‌ماند و زود از دنیا می‌رود. اما در همین عمر کوتاه انسان بزرگ و والا مقامی می‌شود.» از تعجب زبانم بند آمده‌بود. دلم لرزید. نگاهی به آسمان کردم و گفتم خدایا بچه‌ام را به تو می‌سپارم. ۱۵ شهریور سال ۱۳۴۱ حبیب‌الله به دنیا آمد. اما مدام حرف‌های آن سید جلوی نظرم می‌آمد و قلبم را می‌لرزاند. همیشه می‌ترسیدم اتفاقی برایش بیافتد! یکبار با سر از بالای پشت بام خانه سقوط کرد، اما با دست تقدیر خدا او از مرگ حتمی نجات یافت؛ چندبار دیگر هم اتفاقاتی برایش افتاد که نزدیک بود جانش را از دست بدهد؛ اما همیشه دستی از غیب می‌آمد و او را از مرگ نجات می‌داد! در روز ۲۳ مرداد سال ۱۳۵۷ که حبیب‌الله به شهادت رسید، متوجه حرف‌های آن روز سید شدم. تعبیری که هیچ‌وقت نمی‌توانستم حدس بزنم!! حبیب‌الله در ۱۶ سالگی لباس شهادت پوشید و اولین شهید شهر شد و من اولین مادر شهید شهر شدم و تا ابد به داشتن این مدال افتخار می‌کنم. 🔹 «خاطره مادر شهید حبیب‌الله جوانمردی» «هدیه به روح پاک شهیدان صلوات» @defae_moghadas2