کجایید ای شهیدان خدایی به زیارت تربت پاک شهیدان رفته بودم، رسم ادب بود سلامی عرض کنم، به درگاهشان ایستادم و دست بر سینه گذاشتم و خطابشان قرار دادم، السلام علیک یا اولیاء الله، السلام علیک یا انصار دین الله، السلام علیک ایهاالشهدا، خواستم فاتحه‌ای بخوانم، اما به خودم نهیب زدم فاتحه را بر اموات می‌خوانند، مگر قرآن نخوانده‌ای که شهدا را اموات می‌دانی؟ مگر خدایت نفرموده: وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﺒﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ ، ﺑﻠﻜﻪ ﺯﻧﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﻭﺯﻱ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ . دیدم من به دیار مردگان نیامده‌ام و اینها نیازی به فاتحه ندارند، اینها همان‌هایی هستند که امام زادگان عشقشان می‌خوانند، آنها شهیدانند و نه تنها زنده‌اند بلکه در نزد خدایشان روزی می‌خورند، اما دست خالی خانه دوست رفتن هم خطا بود، لذا صلواتی فرستادم و حمد و سوره‌ای خواندم نه به عنوان فاتحه، بلکه به عنوان هدیه‌ای آسمانی برای آنها که در اوج آسمانند، وارد شدم و در میانشان سرگردان شدم، به چهره‌های پاک و مصومشان خیره می‌شدم و گاهی می‌خندیدم و گاهی اشک می‌ریختم، یاد خاطره‌هاشان افتاده بودم، صلوات می‌فرستادم و در میان قبورشان قدم می‌زدم، نمی‌دانستم در کنار کدامشان بنشینم، آنها فرقی باهم نداشتند، همین طور که قدم میزدم مزار گلی دو زاده زهرا زمین گیرم کرد، دو برادر، دو سید، سید حمدالله و سید عبدالله عزیزی، در کنارشان نشستم و درد دل کردم، گریه کردم، گاهی هم شکوه کردم، از اینکه به گمانم فراموشمان کرده‌اند، آخه ماهم دل داریم و دوست داریم گاهی آنها هم یادی از ما بکنند، متوجه گذر زمان نبودم، بودن در کنار آنها مایه آرامش روح و جانم بود، اشک ریختم و با خودم زمزمه کردم، کجایید ای شهیدان خدایی، بلاجویان دشت کربلایی،کجایید ای سبکبالان عاشق، پرنده‌تر زمرغان هوایی ✍حسن تقی زاده بهبهانی @defae_moghadas2