❣محمد خودش را کشید لبه کانال، گفت: بیا از بالا حرکت کنیم. حالا سمت راست ما کانال بود و سمت چپ ما سنگر های عراقی و تیربارهای آنها که به سمت ما کار می کرد. آقای اسلام نسب برای گرفتن سرعت در کار، ترجیح می داد از بیرون حرکت کند تا از فضای امن کانال. چند بار، تیرهایی که به پاشنه پوتینم می خورد را دیدم، اما چاره ای نبود باید دنبال محمد از بیرون حرکت می کردم. مسافتی که طی کردیم و کانال خلوت شد، به داخل کانال برگشتیم، از اینجا به بعد خود محمد، جلو افتاد. ... حالا محمد جلوترین فرد گردان به سمت جلو حرکت می کرد. ناگهان تیرباری از سنگرهای سمت چپ ما شروع به کار کرد. من خم شدم. وقتی دوباره خواستم قامت راست کنم دیدم محمد چرخید، در آغوشم افتاد. به آرامی محمد را به پشت کف کانال گذاشتم و سرش را روی زانوی راستم گذاشتم و مضطرب گفتم: چی شد؟ دست راستش به سینه اش اشاره می کرد، با همان لحن سوزناکی که حافظ می خواند گفت: قلبم! این کلمه را که گفت دهنش پر خون شد. من دست پاچه شدم، نمی دانستم چی کار کنم. گوشی بی سیم را که رفته بود زیر پام، بیرون کشیدم. سریع رفتم روی فرکانس بی سیم فرمانده لشکر. حاج نبی را صدا زدم. جواب نداد. رفتم روی بی سیم حاج قاسم [حاج قاسم سلطان آبادی جانشین لشکر] بی سیم چی اش جواب داد. با بغض خواستم بگم اسلام نسب عاری شد. دیدم محمد گوشی را محکم از دستم بیرون کشید.چشمم رفت روی صورتش، همان لحظه دیدم روح از بدنش خارج شد و جان داد... راوی :محمود کشمیری 📚 منبع: ستاره سهیل [ روایت هایی از زندگی سردار رشید اسلام محمد اسلام نسب] 🌸🌿🌺🍃🌺🌿🌸 هدیه به شهید محمد اسلام نسب صلوات,,شهدای فارس ↘️ تولد:28/12/1333- روستای لایزنگان- داراب- فارس آخرین سمت: فرمانده گردان امام رضا(ع) شهادت:4/10/1365- شلمچه- عملیات کربلای4 @defae_moghadas2