❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی 🌾فرزند چهارممان را باردار بودم. آن روزها عراق شهرها را بمبماران می کرد، همین باعث شده بود تا حال خوبی نداشته باشم. چند روز مرخصی گرفتم و علی من را به منزل یکی از دوستانش در شهرستان برد، بعد هم به سر کارم، معلمی برگشتم. چون هر دو شاغل بودیم، حقوقمان را روی هم می گذاشتیم. آن ماه، علی گفت: میشه چک حقوقت را امضا کنی و به من بدهی! دادم. ظهر که میخواستم به مدرسه بروم، گفت خودم تو را می رسانم. دیدم ماشین پر از کفش بچه گانه است. گفتم علی اینها چیه؟ گفت: این ماه حالت خوب نبود، چند روز هم مرخصی بودی، شاید در کارت کم کاری کرده باشی، خانم پول شبه دار در زندگیمان نیاید بهتر است! من در مدرسه ای پائین شهر درس می دادم که بچه های فقیری داشت، با هم کفش ها را در بین دانش آموزان مدرسه تقسیم کردیم. @defae_moghadas2