❣سردار شهید ولی نوری و سردار جعفر عالیکار،چند ساعت به عملیات قدس ۳ و شهادت شهید نوری👆 🌷من فرمانده گردان امام مهدی(عج) بودم و [شهید] ولی نوری معاون اول گردان. البته پیش از حرکت به سمت سومار آقا ولی فرمانده گردان بود که به اصرار و بزرگواری که داشت، من شدم فرمانده و او شد معاون. یک روز به اتفاق آقا ولی برای توجیه خط عملیات به ارتفاعات گسیکه رفتیم. فاصله ما تا خط عراق کمتر از پنجاه، شصت متر بود. دیدم آقا ولی جلو می رود، راحت بلند می شود، تمام قامت می ایستد، منطقه را، محل تردد عراقی ها را نگاه می کند، بعد می آید می نشیند و برای ما توضیح می دهد و دوباره از اول... گفتم خوب نوبت من است. خودم را کشیدم جایی که آقا ولی می رفت. از جان پناه، خط عراقی ها را دید زدم. هر کاری کردم نتوانستم بایستم. یعنی نمی شد. اصلاً منطقی نبود. جایی که ما رفته بودیم، توی چشم عراقی ها بود. محال بود تمام قامت بایستی و آنها تو را نبینند. دست خالی برگشتم. با تعجب گفتم: آقا ولی تو چطور آن جا می ایستی و نگاه می کنی، نمی ترسی تو را ببین و بزنن؟ لبخند روی لبش نشست. گفت: من با خدا ارتباط برقرار می کنم و می دانم اگر قرار است اتفاقی بیافتد، برای رضای خداست. چون به کارم، به خدا اطمینان دارم، پس نمی ترسم! راوی سردار جعفر عالیکار @defae_moghadas2