❣گردش به چپ
✅به روایت امیر خلبان صمد ابراهیمی
📕 از کتاب شبیه افسانه ها
🌹من خلبان هواپیمای اف-5 بودم و در پایگاه هوایی دزفول خدمت میکردم. من و عباس چون هر دو شیرازی بودیم، دوستی و رفاقت نزدیکی با هم داشتیم. عباس رکورددار مأموریت برونمرزی با هواپیمای اف-4 بود و من رکورددار هواپیمای اف-5، همین باعث شده بود با هم کلکل داشته باشیم و خیلی شوخی کنیم.
هواپیمای اف-5، هواپیمای کوچکی است و بیشتر در پروازهای کوتاهبرد روی مناطق عملیاتی از آن استفاده میشد؛ برعکس هواپیمای اف-4 که جثة بزرگتر و قدرت بیشتری داشت و بیشتر برای مأموریتهای برونمرزی و دوربرد کاربرد داشت.
در یکی از عملیاتها قرار شد جبهة دشمن را با چند هواپیمای اف-5 بمباران کنیم. عباس هم در پایگاه دزفول بود، قرار شد با هواپیمایش همراه ما بیاید. برای بریف رفتیم. من لیدر دسته بودم. مأموریت را شرح دادم.
در مأموریتهای برونمرزی، هدف مشخص در نقطهای مشخص داشتیم که پدافند آن هم در منطقهای محدود اطراف آن چیده شده بود. معمولاً پس از زدن هدف، در صورت نبودن مشکل، هواپیما در فاصلة اندکی میتواند بچرخد و برگردد؛ اما در منطقة عملیات در جبهه، اهداف در منطقة وسیعی، مثلاً 15 کیلومتر پراکنده بود؛ بنابراین پدافند آن هم به همین نسبت پراکندگی داشت.
ما برای اینکه از دید پدافند موشکی در امان باشیم، در ارتفاع بسیار پایین در سطح زمین پرواز میکردیم. هواپیما برای چرخش به دو سمت، کمی پهلو میگیرد و در این حالت بال موافق هواپیما به زمین نزدیک میشود. یکی از اشکالهای پرواز در ارتفاع پایین این بود که شاید در هنگام چرخش، بال به زمین برخورد کند؛ برای همین خلبان اوج میگرفت و در ارتفاع، چرخش خود را انجام میداد.
با توجه به این موضوع به دستة پروازی گفتم، پس از بمباران هدف، هیچکس حق گردش ندارد، با همان ارتفاع پایین، حدود 20 کیلومتر از منطقة عملیات خارج میشویم و بعد با هماهنگی من اوج گرفته و بهسمت پایگاه میچرخیم.
همة دسته باهم پرواز کردیم و بهسمت منطقة عملیات رفتیم. بمباران اهداف در جبهة دشمن بهخوبی انجام شد و همه بدون مشکل، طبق برنامه شروع به خروج کردیم؛ ناگهان سمت چپ خودمان جادهای آسفالت دیدم که تعداد زیادی نفربر و ماشین زرهی در حال حرکت بهسمت منطقة عملیات بود.
ناگهان دیدم عباس، برخلاف برنامة پروازی، بلافاصله اوج گرفت. فهمیدم میخواهد بهسمت جاده برگردد، هرچه گفتم، عباس گوش نداد. با بیسیم به بچههای دسته گفتم طبق برنامه بروید، من میروم دنبال عباس.
ارتفاعگرفتن عباس همان، شلیک پدافند موشک سام-6 هم همان. جایگاه پرتاب سام-6 سه موشک ظرفیت دارد و هر سه پشتسرهم شلیک میشود. من که پشت عباس بودم، موشکها را که بهسمت عباس میرفت، میدیدم، فریاد زدم با اصطلاحاتی که بین خودمان رایج هست به عباس گفتم: برو بالا، برو چپ، برو راست... .
عباس موشک اول را جا گذاشت، بعد هم موشک دوم را، ناگهان موشک سوم بین من و عباس، نزدیک عباس منفجر شد. فریاد زدم: عباس! عباس!
عباس گفت: کاکو! چیزی نیست... چیزی نیست... من خوبم کاکو!
از میان دود و آتش انفجار، هواپیمای عباس را دیدم که بهسمت چپ چرخید. من هم گردشبهچپ کردم. از ترکشهای انفجار، هواپیمای عباس سوراخسوراخ شده بود؛ اما عباس دستبردار نبود. روی جادة آسفالت که رسید، روی جاده شیرجه زد با گلولههای توپ دماغة هواپیمایش شروع به دروکردن کاروان زرهی روی جاده کرد. کل ماشینهای روی جاده آتش گرفتند و از کار افتادند.
گلولههایش که تمام شد، بهسمت پایگاه دزفول پرواز کرد. دنبالش رفتم. هواپیمایش آسیب شدیدی دیده بود و هیدرولیک هواپیمایش از کار افتاده بود، نگران بودم سقوط کند یا نتواند بنشیند. عباس ارتفاعش را کم کرد و روی باند نشست؛ اما ترمزهایش کار نکرد، روی باند سُر خورد و در انتهای باند به تپههای خاکی برخورد کرد.
من بلافاصله بعد از نشستن روی باند پیاده شدم و با ماشینی که آنجا بود، خودم را به هواپیمای عباس رساندم. نگران عباس بودم که مجروح شده باشد. تا به هواپیما رسیدم، عباس هم از کابین بیرون آمد و پایین پرید. تا پیاده شدم، من را محکم بغل کرد و با خنده گفت: باشد کاکو! باشد کاکو! دعوایم نکن؛ از دفعة بعد دیگر حرف گوش میدهم.
واقعاً عباس نسبت به خاک ایران متعهد بود، اصلاً رفتن در آتش و خطر برایش اهمیت نداشت، جایی که می توانست قدمی برای دورکردن دشمن بردارد، کوتاهی نمی کرد.
💐🌱💐
هدیه به شهید عباس دوران صلوات
@defae_moghadas2
❣