❣عزیز فرماندار شهرستان سپیدان بود، اما بسیار خاکی و افتاده بود. یک شب قرار بود یک ماشین آرد از سپیدان به جبهه اعزام شود. کارگر ها داشتند کیسه های آرد را پشت ماشین بار می زدند. یک لحظه چشمم افتاد به آقای فرماندار که بی آنکه شناخته شود داشت کیسه های آرد را بار می زد.
خیلی به هاشم اعتمادی علاقه داشت، وقتی هاشم فرمانده تیپ امام حسن شد، عزیز فرمانداری را کنار گذاشت و به جبهه رفت تا در خدمت هاشم باشد.
شب ها کنار هم در یک چادر می خوابیدیم، اما نیمه شب می دیدم جایش خالی است. یک شب که بیرون رفت، دنبالش رفتم. منطقه جنگلی بود. دیدم رفت کنار یک درخت نشست. سرش را روی خاک گذاشت شروع کرد به روضه خواندن و اشک ریختن... همان جا نماز می خواند.
خبر شهادت هاشم آمده بود. دنبال عزیز بودم. دیدم کنار همان درخت نشسته، سرش را به تنه درخت گذاشته بود و اشک می ریخت. کنارش رفتم و گفتم: عزیز شنیدی تیپ امام حسن یتیم شد!
سرش را بلند کرد و با اشک گفت:به خدا گفتم من را تا چهلم هاشم ببر!
مراسم چهلم شهادت هاشم و شهادت عزیز را با هم گرفتیم!
🌷🌹🌷
هدیه به فرماندار شهید عزیز قاضی صلوات
@defae_moghadas2
❣