❣آثار مواد شیمیایی که یادگار والفجر 8 بود، محمد را زمین گیر کرده بود، به حدی که قادر به جا به جا شدن از روی تخت و حتی بلند کردن یک لیوان آب هم نبود. برای دیدنش رفتم. همسر محمد آقا تعریف می کرد:«نیمه شب، از صداهایی که از اتاق محمد می آمد بیدار شدم. به علت شرایط خاص محمد با بچه ها در اتاق دیگری می خوابیدیم. بلند شدم و رفتم به اتاق محمد. تا چراغ را روشن کردم، دیدم صدای اعتراض محمد بلند شد که چرا چادر سرت نیست مگر نمی بینی من مهمان دارم!
با ترس چشم در اتاق چرخواندم دیدم کسی نیست، اما برخی از اشیاء اتاق و طاقچه ها جابه جا شده. برایم عجیب بود چون محمد حتی نمی توانست از تختش بلند شود، چه رسد به جابه جا کردن این اشیاء!»
جریان را از محمد پرسیدیم، طفره رفت و چیزی نگفت. محمد رو به برادرش محسن گفت: «یک ماشین جور کن، من باید بروم دیدن پدر و مادر. »
والدین و اقوام محمد در یکی از روستا های فیروز آباد زندگی می کردند و جابه جا کردن محمد که همیشه باید یک کپسول اکسیژن کنارش باشد، غیر ممکن بود. محسن زیر بار نرفت و از طرف دیگر محمد اصرار داشت به دین پدر و مادرش برود. من دخالت کردم و رو به محسن گفتم: آقا محسن شما استخاره کنید!
محمد پرید وسط حرفم و گفت: «استخاره نیاز نیست من می دانم که باید بروم!»
حریفش نشیدم و ماشینی جور کردیم. محمد رفت برای ملاقات پدر و مادرش. یکی دو روز ماند و برگشت.
هنوز یک هفته از آن اتفاقات نگذشته بود که خبر شهادت محمد را شنیدم.
☝🏻️ راوی حاج مجید فائضی
🌾🌾🌷🌾🌾
هدیه به شهید محمدرضا پاکنهاد(نجیمی) صلوات- شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣