❣ دوازده سیزده ساله بود که پیله کرد من می خواهم به جبهه بروم. هر چی گفتم مادر اینجا خیلی کارهاست که بتوانی انجام بدهی! زیر بار نرفت و رفت جبهه. شش ماه جبهه بود که ترکش به پایش نشست. بی تاب جبهه بود. تا خوب شد برگشت. این بار ترکش به کلیه اش خورد و کلیه اش را از دست داد. باز هم اصرار به رفتن کرد و تا پایان جنگ در جبهه بود. بعد از جنگ هم در سپاه ماند. اصرار کردند که باید ازدواج کنی. گفت: مادر من شهید می شوم، اما اگر می خواهی برایم عروسی بگیری، بگیر. ازدواج کرد، اما باز در سودای شهادت بود و آروزی شهادت داشت. سال 71 بود، ده ماهی از عروسی اش می گذشت و فرزندی در راه داشت. یک روز آمد دورم چرخید. گفت مادر من دارم به مأموریت می روم. کاغذی به من داد و گفت: این هم وصیت نامه ام هست. گفتم: چی نوشتی؟ گفت: نوشته ام سر سفره حضرت محمد رفیق هایم را می بینم! گفتم: چطور دلت میاد، همسرت و فرزندت را تنها بگذاری؟ گفت: خدای آنها هم کریم است. اگر من شهید شدم، بلاخره حقوقی به آنها می دهند که زندگیشان بگذرد. دوستانش می گفتند به خاطر جانبازی بالایی که داشت، به او مأموریت نمی دادند، اما خودش اصرار کرده بود. قبل از رفتن غسل شهادت کرده بود، کمربند عروسی اش را که روی شلوارش بود، باز کرده و به عنوان یادگاری داده بود به فرمانده اش. روز چهارشنبه بود که رفت. روز جمعه، هراسان از خواب پریدم. به دخترم گفتم: مادر، قرآن بیار استخاره کن، فکر می کنم بیژن شهید شد. گفت: مادر خواب بد دیدی، بخواب طوری نشده. طاقت نیاوردم. دلم گواهی می داد اتفاقی افتاده است. تسبیح برداشتم و شروع کردم به ذکر گفتن. تا شب کارم اشک ریختن بود. در هشت عملیات شرکت کرده بود و اینقدر اضطراب و نگرانی نداشتم. صبح روز بعد یکی از اقوام آمد. گفتم از بیژن چه خبر! گفت: می آید. گفتم: من خودم را آماده کرده ام اگر اتفاقی افتاده است بگو! گفت: یک پای بیژن قطع شده! گفتم: نه، بیژن همیشه می گفت، اگر کسی آمد و حال من را گرفت و پرسید بدان من شهید شده ام! ☝️وصیت بیژن که سه روز قبل از شهادت نوشته بود: من حقير مدت 62ماه جبهه دارم و در 8عمليات شركت كردم و باز افتخارى كه دارم 65% جانبازى دارم. من مأموريتى كه مى‌خواهم بروم در يكى از شمالى‌ترين نقطه كشور است. كه افتخار پيدا كردم و به دوستان قديمم بپيوندم. من خواهشم از همسرم اين است كه از بچه‌ام مواظبت كند و حسين وار پرورشش دهد. من خواهشم از مسئولين اين است كه رهبرى را تنها نگذارند و خانواده‌هاى شهداء جانبازان مفقودين را فراموش نكنند حافظ ولايت فقيه باشند. من خواهشم از دوستانم اين است كه خدا را فراموش نكنند. ... ديگر عرضى ندارم شما خاطر جمع باشيد كه ما با دوستان شهيدمان سر سفره حضرت محمد (ص) و حضرت على(ع) و سالار شهيدان عالم امام حسين نشستيم. مورخ 7/1/71 @defae_moghadas2