❣عجیب روی نماز اول وقت تاکید داشت. وقت اذان که می شد می گفت: بدوید تا داغ است به چسبانید, اگر گذشت, سرد می شود دیگر نمی چسبید! می گفتم چرا انقدر اصرار داری؟ می گفت اخه امام زمان(عج) نماز رو اول می خونه, می خوام به نماز اقا برسم! ما برنامه شناسایی را جوری می چیدیم که نیروها شب می رفتند, شب هم بر می گشتند, یعنی هیچ وقت در روشنایی روز بین دو سمت نبودند. دوستانش می گفتند,یکبار در مسیر برگشت, به اذان صبح خوردیم. تا وقت اذان شد, محمد به نماز ایستاد. هر کاری کردیم ننشست. رکعت اول که تمام شد نگذاشتیم بلند شود, نشسته نمازش را تمام کرد. گفتیم چه عجله ای, بذار به خط خودمان که رسیدیم بخوان. گفتم امدیم, چند قدم, ان طرف تر شهید می شدم, این نماز به گردنم نمی ماند؟ 🌷نمی دانستم خبر شهادت محمد را چگونه به مادر بدهم, به خصوص مفقود بودنش. وقتی گفتم محمد شهید شد, خیلی ارام گفت:می دانستم! گفتم از کجا؟ گفت یادته قبل از عملیات امد خانه! گفتم خوب! گفت:امد, ساکش را گذاشت و گفت کاری دارم الان بر می گردم. رفت یه ساعت بعد با یه البوم و یه پاکت امد. توی پاکت عکس های خودش بود. تمام عکس هایش را از خانه اقوام جمع کرده بود. نشست و همه را در البوم به سلیقه خودش چید! ناهار را هم کنارم خورد. گفت مادر, من دارم شهید می شوم. هیچ شک و شبه ای هم ندارم. در عملیات فلان, در منطقه فلان, در سحر شهید می شم! گفت مادر من نه زن دارم,نه فرزند نه مالی در این دنیا. تنها چیزی که دارم این البوم عکس است که برای شما درست کردم. مادر برایم گریه نکن! کمی سکوت کرد و گفت اشکال ندارد, مادری, گریه کن. اما چون لباس سیاه مناسب نداری برایت یک لباس سیاه هم خریدم. یک پاکت به من داد که لباس داخلش بود, بعد هم انقدر شوخی کرد و مرا خنداند که حد ندارد. گذشت تا چند شب پیش که خواب پدر مرحومت رادیدم که چشم انتظار است. گفتم منتظر کی هستی گفت محمد, دیر کرده! گفتم چرا می خوای پسرم را از این دنیا ببری, گفت پیمانه محمد پر شده! از خواب پریدم, فهمیدم امشب شهادت محمد است! سحر, زمان نماز شب شهید شد. از محمد هیچ چیز نماند. همان جور که دوست داشت مفقود شد. بعد ها ان منطقه را شخم زدیم, شهدای زیادی پیدا شد اما محمد نه. اندک دارایی هم که داشت به وصیتش درساخت مسجد استفاده کردیم. 🌾🌷🌾 @defae_moghadas2