❣شبهایی که گشت داشتیم، بچهها معمولاً به نماز شب میایستادند. بهخصوص، یک ستون در قسمت جلویی مسجد بود که جلو آن میایستادند تا از اتاق پایگاه نمازخواندن آنها در چشم نباشد و ریا نشود!
اما عزیز نیمهشب که میشد عبایی روی دوش میانداخت، در محراب مسجد میایستاد و میگفت: آقایان میخواهم ریا کنم!
به نماز شب مشغول میشد، بچهها کمی میخندیدند، اما کمکم نگاهها از او کنار میرفت و او در آرامش نماز شبش را میخواند. گاهی نوبت نگهبانیاش روی سر در مسجد بود. همانجا روی سر در مسجد نماز شب میخواند، اگر بچهها میگفتند چه جای نمازخواندن است، میگفت میخواهم ریا کنم!
اما در واقع بیریاترین نماز شبی بود که دیده بودیم.
عزیز کارگر بنا بود، روزها کار میکرد و شب ها به مسجد و گروه مقاومت می امد. روزی وسایل بنایی پدرش را به مسجد آورد و گوشه حیاط گذاشت. گفتم: عزیز اینها را چرا آوردی؟
جدی گفت من را گذاشتند در کمیته سد معبر گروه مقاومت. امروز دیدم پدرم وسایل کارش را در خیابان گذاشته، من هم دیدم باید از نزدیکان خودم شروع کنم، همه را جمع کردم و به مسجد آوردم تا تعین تکلیف شود!
🌷 نیمه شب با صدای گریه بیدار شدم، دیدم عزیز کمی دورتر مشغول رازونیاز و مناجات و گریه است.
کنارش رفتم و گفتم: جوان مگر چی کار کردهای که اینطور به درگاه خدا ضجه میزنی و طلب آمرزش میکنی، تو که گناهي نداري من پيرمرد گنهکار بايد اين جور در پیشگاه خدا ناله کنم!
با چشمان خیسش گفت: من هنوز پاک نشدهام، اگر پاک شده بودم تا حالا به شهادت رسيده بودم!
🌷🌹🌷
هدیه به شهید عزیز خداهمتی صلوات،،شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣