خاطره شهید احمد مستعان ادامه👇 یک روز صبح احمد 🌸با حالت پریشان از سنگر خارج شد و اعتراض کرد که چرا او را برای نماز شب، بیدار نکرده‌اند. من نزدیک رفتم و سعی کردم او را آرام کنم . من و احمد در عملیات فتح المبین در یک خط بودیم روز عملیات ، روبروی ما یک تیربارچی عراقی بود که آتش سنگینی روی خط ما انداخته بود و به بچه‌ها امان نمی‌داد. صدای بی سیم می آمد که شهید حاج🌸 اسماعیل فرجوانی (فرمانده گردان )به شهید 🌸دباغ( فرمانده گروهان) می‌گفت : جان مادرت شروع کن، همه شروع کردند و به جلو رفتند شما هنوز شروع نکرده‌اید و پشت سر هم قسم مان می داد تا ما پیشروی را شروع کنیم . بعد از چند دقیقه یکی از بچه‌ها که کارش آر پی جی (RpG )زن نبود آر پی جی را بلند کرد تا تیربارچی عراقی را بزند و چون نمی‌دانست چطور شلیک کند دستش را بر روی موشک آرپی‌جی قرار داد و موشک آر پی جی دستش را با خود برد و با شلیک او تیربارچی عراقی را زدیم و من همان جا بود که زخمی شدم و مرا به عقب آوردند. @defae_moghadas2