🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شوریده حالان عاشق ✅ شهدایی که فدایی مهدی(ع) شدند. جان دادند و در آغوش جانان پرِ پرواز گرفتند. ✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: سال 67 بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل شهید شده بودند. روز سیزده بدر و از طرفی هم بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم که چیزی بخون و اون هم روی ما رو زمین ننداخت. شروع کرد سرود خوندن . گفت : برادر ها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت .. مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم . به مقر توی خط که رسیدیم همه چیز به ریخته و چادر ها روی زمین خوابیده بود . با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه ها بلند کردیم . وقتی که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که دوستان شهید ما برای نماز ظهر و عصر مهیا شده بودند . دقیقا وقت نماز مقر بمباران شده بود. چادرها و لوازم شهدا رو جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم نزدیک غروب بود که به نزدیک مقر در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید . . باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم . حاج احمد ماشین رو نگه داشت. من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم. دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم از پشت روی زمین افتاده. دلم ریخت و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمی آمد ... کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچه های دیگه هم رسیدند و همه جا را وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ... به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. رضا را داخل پتو پیچیدیم و به بردیم . قرارمون این بود که شب برای ولادت (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. آن روز نزدیک 50 نفر از بچه ها ی تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا را که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم . ✅ در در 12 ماه شعبان و شب نیمه شعبان چهارده شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران بین دو تا بیمارستان پخش شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله.. و اما شهدای مظلوم شیمیایی چه اجری نزد خدا دارند . همینطور آنانی که موج گرفته هستند . از جمع دور هستند و حتی نزدیکترین افراد آنها را ترک کرده و در آسایشگاه های مخصوص بستری هستند . و ... دو کلمه با جوانان عزیزان امنیت شما مرهون شهادتها و جراحت های رزمندگان در زمان دفاع مقدس است . پاسدارش باشید . ☘️☘️ ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️@defae_moghadas2