شب عاشورا در چنانه این نوشته تنها یک خاطره نیست ؛ روایتی است از یک شبِ پر تکرار در طول تاریخ . درست مثل شب عاشورا که هر جوانمردی ، در خیمه گاه ابا عبدالله شرح دلدادگی و ماندن کنار حجت خدا را بر صفحه تاریخ مانا کرد اما با دو تفاوت . شب عاشورا در سال ۶۱ هجری زیر خیمه امام حسین علیه السلام روی داد که اصحاب بی مثالش ۷۲ و شاید اندکی بیشتر فدایی داشت . اما در شبهای عاشورای هشت سال دفاع مقدس ، خیمه امام حسین علیه السلام به وسعت جبهه های نبرد گسترده شد ، ولی در زمان غیبت امام و حجت آخر ؛ مهدی موعود . و تفاوت دوم در تعداد فدائیان مولا بود . ایرانِ امام رضا علیه السلام پر شد از سینه چاکان و عاشقان شهادت . و این یعنی کربلا جاوید بود و جاوید خواهد ماند . و اما شرح آن شبِ شیدایی . دشتی پر از لاله های وحشی . سرخ و مخملی و لطیف . گردان عمار بود و خیمه های پر از بسیجی . زیر آسمان خدا . روزهایش پر از تلاش و آموزش . شب‌هایش پر رمز و راز . گاه خشم شب ؛ یا ستون کشی عملیاتی . مشق آفند در دل شب . وقت و‌ بی وقت تمرین و جهت یابی ،‌به وقتِ تاریکی مطلق . بعد از عدم الفتح در والفجر مقدماتی ، همه منتظر عملیاتی دیگر بودند .‌ چند ماه تمرین و آموزش و سختی های متفاوت ، که‌ دوباره بوی خوش عملیات به مشام بچه ها رسید . دلها بی قرار و شور و شوق بی انتها . چه سوز و گدازی بود به هنگام خواندنِ زیارت عاشورا . چه حال خوبی به وقت دعای توسل ،‌کمیل و ندبه . اما حکایت آن شب چیز دیگری است . شبِ امضای شهادتنامه بسیجی های عاشق . شب عاشورای گردان عمار در دشت لاله خیز چنانه . شاید چند شب بیشتر به انجام عملیات نمانده بود .حسینه گردان پر بود از بچه ها . ناله ، گریه و نوحه بود و التماس برای رسیدن به خدا . نور فانوس ها را پایین‌کشیده بودند و حسینه کم نور بود . حاج آقا جوکار روحانی با صفای گردان اشک ریزان پشت بلند گو به بچه ها می گفت : بچه ها الان وقت خواستنه . از خدا بخواهید . امشب شب عاشورای گردان عماره . مگه شهادت رو نمی‌خواهی؟ مگه آغوش امام حسین رو نمی‌خواهی؟ پس همدیگه رو حلال کنید . ببخشید . گاهی بچه ها سینه می زدند و امام زمان را به حسینه دعوت می کردند و گاهی در آغوش هم حلالیت می‌طلبیدند . اسماعیل لشگری فرمانده گردان ، کنار حاج آقا جوکار گریه می کرد . آقا مرتضی مفاخری هم در بین بچه ها از خدا همانی را می خواست که اصحاب امام‌حسین می خواستند . رضا ابراهیم فرمانده گروهان شهید بهشتی در کنار نیروهایش سینه می زد . شب از نیمه گذشته بود ولی کسی دلش نمی آمد مراسم تمام شود .‌.. و این گونه بود که شهادتنامه ها امضا شد . دلها زنده تر شد ... گذشت آن شب و چند روز بعد فرمان رفتن به عملیات رسید . مهمات پخش شد .‌ آخرین توجیه ها و توصیه ها گفته شد . سربندها به سرها بسته و آمادگی کامل گردید ... رزمندگان از خاکریز خط مقدم زدند به دل دشمن .‌ از لابلای تپه های پیچ در پیج منطقه عملیاتی گذشتند . تخریبچی ها در میدان‌های مین معبر زدند . نوار سفیدی کشیده شد تا خط شکنان مبادا به روی مین های مرموز بروند . درگیری شروع شد . آتش تیربارهای دشمن سینه آسمان را می شکافت . گاهی عزیزی غرق در خون می شد . خط اول دشمن شکست ... سپیده سر زد . شهیدان به خاک افتاده بودند و برخی مجروح شدند ... من در اولین پاتک عراق مجروح شدم .‌ درست صلات ظهر . آنهایی که شهادتنامه شان امضا شده بود پر کشیدند و رفتند ... شهید سید حسین باقری شبستری. شهید محمد رضا بصیریان. شهید حسن فروزنده . شهید رضا ابراهیم فرمانده ریز نقش گروهان شهید بهشتی . شهید حاج آقا جوکار و ... سالها گذشت تا بدن مطهر شهیدان به آغوش خانواده برگشت . اما بسیاری از شهیدان هنوز پنهان ز دیدگان زمینی ها مانده اند .‌ و شهید حسن فروزنده یکی از آنهاست که پیکرش تاکنون برنگشته است . خوشا به حال شهیدان مظلوم عملیات والفجر یک . خوشا به حال اسماعیل لشگری فرمانده محبوب گردان عمار. خوشا به حال اصحاب امام‌حسین علیه السلام در دشت چنانه . و این شبهای شیدایی بارها و بارها تکرار شد .‌ دوکوهه ، کرخه ، اردوگاه کارون ، کوزران ... نام شهیدان ، همیشه زنده است . یاد شهیدان همیشه جاوید است . والسلام @defae_moghadas2