(بخش سوم)
2 بهمن ۱۳۶۵ ـ اهواز
اردوگاه کوثر
چون اعزام انفرادی هستیم و امریه داریم، اختیارمان دست خودمان است.
بچهها میگویند به لشکر سیدالشهداء (ع) ملحق شویم؛ چون برادر محمدکاظم ثابتی و سید محمد مکتبی، در گردان مسلمبنعقیل لشکر 10 هستند.
هر دویشان که طلبه بودند، از اعزام مبلّغ به این گردان معرفی شدهاند.
به اهواز که رسیدیم، یکراست رفتیم به مقرّ اعزام مبلّغ که در محله کیانپارس است.
با توجه به اینکه دوستان بهعنوان طلبه اعزام شدهاند، اینجا میتوانیم ردشان را بگیریم.
اعزام مبلّغ اهواز، در اختیار حاجآقای ذوالنوری است.
از بخت خوبمان یک تویوتا به اردوگاه کوثر که موقعیت لشکر سیدالشهداء (ع) است میرود.
همراهمان طلبهای به نام سید مسعود موسوی است که با بچهها در مدرسه علمیه امام صادق (ع) هممدرسهای است.
بچه زنجان است و لهجه دارد.
اردوگاه کوثر، خیلی از اهواز دور نیست؛ ۱۸ کیلومتری غرب اهواز، در جاده حمیدیه قرار دارد.
ظهر به اردوگاه کوثر رسیدیم.
گردانها برای نماز در حسینیه لشکر جمع شدهاند.
نماز تمام شده بود و عدهای مشغول خوردن ناهار بودند.
برادر مکتبی و کاظم ثابتی را وسط خوردن ناهار غافلگیر کردیم.
طبیعی است که از دیدنمان شگفتزده شدند؛ خصوصاً کاظم که برادر دوقلویش رضا را در جمع ما دید.
بهطرف محلّ استقرار گردان مُسلم رفتیم.
فهمیدیم، همان شب قرار است به خط بزنند.
سید علی موسوی را که فرمانده دستهشان است، دیدیم.
سید علی هم از طلبههای مدرسه امام صادق (ع) است.
وعده داده، میرود کار ما را جور کند؛ همین امشب همراهشان برویم عملیات!
گل از گلمان شکفت؛ نیامده میرویم عملیات.
کتاب «تا آسمان راهی نبود»، جلد 3 ، ص 28
(خاطرات مربوط به عملیات تکمیلی کربلای 5)
ادامه دارد ...
@defae_moghadas2
❣