👆شهیدان غلام زارعی، قنبر اسدپور، مصطفی شیری و احمد نمازی
❣چهل روز عقد بودیم که مراسم عروسی ما را گرفتند. یک هفته از عروسی ما می گذشت، در این یک هفته دو روز که کامل خانه نبود، می گفت شهید آورده اند باید سپاه باشم و کار آنها را انجام دهم.
روز هفتم، ساعت 10 صبح به خانه آمد. با تعجب گفتم: زود آمدی!
گفت: فردا اعزام نیرو به جبهه است، من هم می خواهم بروم، آمده ام با قوم و خویشان خداحافظی کنم.
رفت پیش خواهرش خداحافظی کرد، می خواست به روستا برود و با مادر من هم خداحافظی کند. گفتم من هم می آیم!
خندید و گفت: زشت است، تو تازه عروسی، باید اول دعوت بگیرند بعد بروی!
گفتم: شوخی نکن، من هم می آیم.
بعد از عروسی هنوز با هم هیچ جا نرفته بودیم.
سوار موتور، پشتش سوار شدم تا به روستا تل مولا برویم. کمی که رفتیم گفت: مریم، من توی این سفر شهید میشم!
خنده و شادی ام رفت. زبانم بند آمده بود. ادامه داد: مریم ما همین قدر که دوست داریم، دشمن هم داریم، بعد شهادتم بلند گریه نکن تا دشمن شاد شویم. زینب وار زندگی کن. هر وقت یاد من افتادی به یاد حضرت علی اکبر امام حسین بیافت، یاد حضرت قاسم بن الحسن بکن تا آرام شوی.
انگار دهانم را بسته بود که مخالفتی نکنم. چند روز از اعزامش نگذشته بود که خبر شهادتش را آوردند.
هنوز فرصت نکرده بودم جعبه های جهازم را که مادرم آورده بود باز کنم، شیرینی که برای عروسی ام آورده بودند را در مراسم شهادتش بین بچه ها تقسیم کردند!
🌹🌷🌹
هدیه به شهید احمد نمازی صلوات"شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣