❣
🔻 من با تو هستم3⃣3⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
از جبهه که بر می گشت، مدام این بچه ها می آمدند دم در و کارش داشتند. بیشتر وقتش را در جلوی در خانه بود و با بچه های رزمنده یا بچه های کمیته صحبت می کرد. یک روز که بعد از یکی، دو ساعت صحبت کردن به داخل خانه برگشته بود، قبل از اینکه من اعتراض کنم پیش دستی کرد و گفت: «خوبه جای شاسی زنگ و خود زنگ رو عوض کنیم!»
گفتم: «یعنی چی؟ منظورت چیه؟!» گفت: «زنگ رو بذاریم دم در و شاسی زنگ رو بذاریم داخل خونه!» بعد ادامه داد: «آخه من که معمولا دم در هستم. اگه شاسی زنگ داخل باشه، این جوری لااقل هر وقت که شما با من کار داشتید زنگ می زنید تا من بیام داخل ببینم چی کار دارید!»
از جبهه که برمی گشت، اولین کارش این بود که گوشه ی حیاط می نشست. آینه ای می گذاشت جلویش و ریشش را مرتب می کرد و بعد به حمام می رفت. خبرها خیلی زود در محل می پیچید و برگشتن سید جمشید، خانواده هایی که با شروع عملیات نگران فرزندانشان بودند پشت سرهم می آمدند تا از فرزندانشان خبری بگیرند. هر کس که می آمد، سید جمشید به احترام او سریع می رفت داخل حمام، موهایش را می تکاند و لباس مرتبی می پوشید و می آمد و با او صحبت می کرد. بعضی اوقات هم نصف ریشش را کوتاه کرده بود که می آمدند. دستش را می گرفت جلوی چانه اش و با آنها صحبت می کرد. یک بار که من شمردم، ده مرتبه این قضیه پیش آمد و هر بار با خونسردی و آرامش کامل میرفت و با آنها صحبت می کرد.
یکی، دو بار شنیدم که خانم ها در حال خروج از منزل زمزمه می کردند که: «بچه های ما رو میبرن و خودشون صحیح و سالم برمی گردن.» یک بار هم سید جمشید این حرف را شنید ولی به روی خودش نیاورد و به او چیزی نگفت. وقتی که برگشت و دوباره بساط اصلاح را برپا کردیم.
گفت: «خب، منم ناراحتم! من هم از این دوری خانواده ام خیلی اذیت میشم. من هم دوست دارم کنار بچه ام باشم و شاهد لحظه لحظه های رشد بچه ام باشم! من هم دوست دارم از زندگی لذت ببرم. اگه دوست نداشتم که ازدواج نمی کردم. ولی خب چی کار کنیم؟! مشکلیه که پیش اومده. خدا لعنت کنه کسانی رو که این جنگ رو شروع کردن و نذاشتن که این انقلاب مسیر رشد خودش رو ادامه بده.» زخم معده داشت و این جور مواقع که ناراحت میشد معده اش درد می گرفت.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas2
http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣