❣🍂❣🍂❣🍂
ادامه 👇👇
💠خلاصه بعد از چند دقیقه ای که دیگر تیری به سمت من شلیک نشد به راه خود ادامه دادم و شروع کردم به شنا کردن. خلاصه شنا کردم تا این که رسیدم به لب آب اما نیروهای عراقی لب آب یک تیر بار را مستقر کرده بودند و به وسیله آن نیروهایی که می خواستند از درون آب بیرون بیایند را مورد اصابت گلوله قرار می دادند. تو آن لحظه ای که می خواستم از آب بیرون بیایم آجر تراش و جادری هم همراه من بودند خلاصه ما خسته شده بودیم و دیگر نفسی برایمان نمانده بود که بتوانیم شنا کنیم مجبور بودیم که از آب بیرون بیائیم خلاصه توکل کردیم بر خدا و توی همان لحظه ای که می خواستیم از آب بیرون بیاییم تیر بار برای یک لحظه قطع شد و ما هم از این فرصت استفاده کردیم و از آب بیرون آمدیم، رفتیم به سمت نیزارها اما توی نیزارها بدلیل این که بسیار بلند بودند نمی شد راه رفت و مجبور شدیم که از کنار همان نهر عبور کنیم مسافتی را همراه جادری طی کردیم.
جادری گفتم: که سروش من دیگر نمیتوانم راه بیایم نفسم بالا نمی آید گلویم خشک شده است شما بروید من چند لحظه دیگر می آیم. رو کردم به جادری گفتم که بلند شو این نقطه زیر آتش عراقیها قرار دارد. خلاصه هر چه اسرار کردم که بیا از آن نقطه خارج شویم جواب می داد نه دیگر نمی توانم حرکت کنم. من هم به او گفتم که هر طوری خودت صلاح می دانی و من رفتم.
توی آن لحظه که جادری داشت استراحت می کرد و من رفته بودم خمپاره ای در نزدیکی او اصابت مي كند و منجر به قطع شدن انگشتان وی مي شود.
بعد از جدا شدنم از جادری، پرسان پرسان به نیروهای خودی در مقر گردان رسیدم.
راوی : سروش قشوني
گردان _کربلا
برای شادی روح امام شهدا و شهدا صلوات 🌺
@defae_moghadas2
❣🍂❣🍂❣🍂