🍃❣🍃❣🍃❣
آخرین حرف یک فرمانده
✍فرماندهی که با ما اسیر شده بود، اهل دزفول بود؛ می دانست که من هم بچه ی دزفول هستم. وقتی می خواستند ما را با دوج های عراقی به عراق ببرند، فرمانده را سوار بر دوج عراقی (ماشین عراقی) دیگر کردند.
به خاطر اینکه معلوم نبود چه سر گذشتی در انتظار مان است. فرمانده فکر می کرد، شاید دوباره نتواند من را ببیند. البته حدسش درست بود یا شاید هم امیدی به آزادی خودش و برگشت به ایران نداشت.
گفت؛ امیر جان ان شاءالله اگر آزاد شدی، عمویم رو به روی مسجد جامع دزفول مغازه ی کفش فروشی دارد، پیش عمویم برو، تا هر کجا که با هم بودیم را به او بگو، هر کجا هم که از هم جدا شدیم را برایش تعریف کن، می خواهم خانواده ام از اتفاق پیش آمده اطلاع داشته باشند.
دشوار ترین و ناراحت کننده ترین حرفی بود که تا آن روز شنیده بودم. قلبم از شنیدن آن حرف به درد آمد. بغض گرفته ی گلو به زور اجازه ی حرف زدن می داد. نا کجا آباد را در پیش رو داشتیم. سرنوشتی که فقط به مرگ می اندیشیدیم.
قول دادم که هر وقت به دزفول رفتم به سراغ عمویش بروم و آن طور که گفته بود؛ خبر اسیری فرمانده را به عمویش اطلاع بدهم. با قولی که به او دادم کمی آرام شد. پر پر شدن انسان ها را نظاره می کردیم، آن قدر سخت و غم انگیز بود که در باورها هم نمی گنجید.
لحظه وداع دوستان بود. راهی به سوی نا کجا آباد پیش رو داشتیم. راهی که بیشتر به بر نگشتن می اندیشیدیم تا به بر گشتن. هر لحظه که پیش می رفت از زندگی دورتر و به مرگ نزدیک تر می شدیم. در چنگال بی رحم دژخیمان اسیر شده بودیم، مانند شیری که در قفس انداخته شود. پس از آن روز تا آخر اسارت آن فرمانده را ندیدم. هر جا هم سراغش را می گرفتم، کسی از او خبر نداشت و آن روز آخرین وداعی بود که با او داشتم.
پس از اسارتم آن طور که قول دادم، پیش عموی آن فرمانده رفتم. اما بارها و بارها که به آن آدرس رفتم، عمویش را ندیدم. عموی فرمانده از آنجا رفته بود. از هر کس هم سراغش را گرفتم، کسی خبری از او نداشت. اسم یا فامیلی هم از او نداشتم که از طریق دیگری خبر اسارتش را به خانواده اش بدهم.
از اینکه نتوانستم خانواده اش را پیدا کنم، خیلی ناراحت شدم. برایش از ته دل آرزو کردم که خودش آزاد باشد و آزادیش را برای خانواده اش به ارمغان ببرد.(ان شاءالله)
در زمان جنگ به خاطر حساس بودن موقعیت منطقه و احتمال اسیر شدن، فرمانده ها به هیچ عنوان اسم، فامیل یا هیچ گونه اطلاعاتی از خود به رزمنده ها نمی دادند؛ این پیش بینی به خاطر این بود که کسی اسیر شد با تحت فشار گذاشتن، عراقی ها نتوانند از او اطلاعات به دست بیاورند. برای همین طی عملیات ها با فرمانده ایی که بودیم اسم یا مشخصاتی از او نمی دانستیم.
📚جزیره مجنون
@defae_moghadas2
کانال خادمین الشهدادزفول
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
https://eitaa.com/shohada_baladalsavarikh
❣🍃❣🍃❣