❣
🔻 پيشگويي از كيفيت شهادت
(شهيد ابراهيم فرجوانی)
آخرين باری كه ديدمش يادم ميآيد. روز جمعه بود. پسر ديگرم اسماعيل تعدادی از دوستانش را دعوت كرده بود و بعد از دو ماه، جشن كوچكی برای ازدواجش گرفته بود.
ابراهيم كه آمد به او گفتم: «مامان! خوب كردی آمدی؛ دوستان شما و اسماعيل دور هم جمع هستند».
او گفت: «وای مادر! شما هم چقدر از اين دنيا راضی هستي. برای ديدن دوستان و خوردن شام فرصت بسيار هست. من اولا به خاطر نماز جمعه آمده بودم و بعد هم آمده ام تا شما و پدرم را زيارت كنم».
با هم وارد اتاق شديم. بعد پدرش، برادرش و زن برادرش را صدا زد.
يك دستش را گذاشت روی شانه برادرش و دست ديگرش را روی شانه پدرش گذاشت و گفت: «آمده ام با شما حرف بزنم».
گفتم: «بفرما». مكثی كرد و دوباره گفت: «مادر! من آمده ام با شما صحبت كنم؛ ميخواستم بگويم اگر من شهيد شدم، شما چه كار ميكنی؟».
گفتم: «اين چه حرفی است كه ميزنی؟».
خنديد و صورتش را خم كرد توی صورت من و گفت:
«مادر! شما فكر ميكنيد كلمه ای قشنگتر و بهتر از كلمه شهادت ميتوان پيدا كرد؟».
آن روز موقع رفتن، رو به من كرد و گفت:
«مادر! از پدر خوب نگهداری كن. صبر شما از پدرم بيشتر است».
به خواهرانش هم توصيه كرد حجابشان را رعايت كنند و نمازشان را سر وقت بخوانند.
خدا شاهد است همان روز درباره نحوه شهادتش گفت:
«حالا كه وقت مناسب است بگذاريد بگويم؛ تير به سرم و چند جای بدنم ميخورد. جسدم چند روز در بيابان ميماند، وقتی جسدم را پيدا ميكنيد ميبينيد سر ندارم. روی تپه بلندی میافتم و پاهايم از پشت آويزان است».