❣ 🔻 شهید لاربی خشت و بار مشکلات خانوادگی شهید بهنام لاربی خشت در یک خانواده ضعیف از لحاظ مالی بدنیا آمد و در کودکی پدر خود را از دست داد و به دلیل تک پسر بودن و داشتن چند خواهر و مادری ناشنوا و نداشتن نان آوری بعد از فوت پدر بالاجبار وارد بازار کار شد و تن به همه کارهای سخت داد تا بخشی از نیازهای زندگی خانواده را تامین نماید. منزل آنها، خانه‌ای کوچک و دور ساز بود و همراه با دو دائی معلول در همان خانه زندگی می کردند. بار همه این مشکلات زندگی را بر او و خانواده بسیار سخت کرده بود. بهنام از دوران کودکی روی پای خود ایستاد و خانواده را یار و معین بود. کم کم مادر و خواهرانش نیز کارهایی را برای تامین معاش خود انجام می دادند. (شاید روح بزرگ شهید از بیان این مطالب راضی نباشد؛ ولی از آنجایی که برای دوستان نوجوان باید روشن شود که رزمندگان بسیجی از اقشار مرفه جامعه نبودند و گرفتار بی تفاوتی نشدند بر خود لازم می دانم این مطالب را عرض کنم) با شروع جنگ تحمیلی بهنام سن و سال کمی داشت ولی خیلی علاقمند بود تا به جبهه برود ولی بدلیل سن کم و جثه کوچک اجازه ورود به جبهه را نداشت. با این شرایط وارد فعالیت‌های فرهنگی و مذهبی پایگاه مقاومت بسیج منطقه محروم بیست متری شهرداری اهواز شد‌. با حضور مستمر و پر شور در فعالیت های بسیج و گذراندن دوره آموزش های اولیه نظامی مسئولین پایگاه را متقاعد نمود که اجازه دهند تا بهنام که دیگر جوان رشیدی شده بود و در انجام تمامی وظایف محوله خیلی جدی و مصمم عمل می کرد به جبهه اعزام شود و در عملیات کربلای پنج شرکت نماید. در مرحله دوم عملیات کربلای پنج بهنام لاربی خشت به همراه گروهان نجف اشرف و گردان کربلا در منطقه شلمچه وارد عملیات شد. در مرحله دوم عملیات کربلای پنج و با نیامدن یگان‌های همجوار، در محاصره افتادیم. عراقی ها حتی به خاکریز و بین نیروهای ما هم نفوذ کردند و با هوشیاری برادران آنها را عقب نشاندیم و بالاجبار خود نیز عقب نشینی نمودیم . تعدادی از نفرات آخر به همراه بهنام، سلاح ها را انداختیم و کمک به انتقال مجروحان کردیم. در بین راه با مجروحینی برخورد کردیم که امکان جابجایی آنها نبود. بهنام با اینکه همانند سایر نیروها می توانست مجروحان را تنها گذاشته و جان خود را نجات دهد و شرایط خاص خانواده مادری را محلی از توجیه قرار دهد، ولی آن جوان کم حرف و جدی با خدا معامله کرد و خیلی مصمم در کنار اکبر و نعمت و بقیه مجروحان ماند و عند ربهم یرزقون را با دنیا عوض کرد و مادر و خواهرانش را به خدا سپرد و یقین داشت که خداوند بهترین حافظ و حامی آنهاست. وقتی شهدا را به گلخانه بیمارستان اهواز آوردند و از خانواده اش دعوت کردند برای شناسایی جسد مطهر برادرشان، بخاطر تیری که به صورتش خورده بود و مدتی در آبهای راکت بیابان شلمچه مانده بود و قابل شناسایی نبود به آنجا بیایند، خواهرش با اشاره سر می‌گفت ، این بهنام نیست و باور نمی کرد این برادرش است. خداوند همه شهدای گرانقدر کربلا های جبهه ها را با سیدالشهدا محشور فرماید. علی اصغر مولوی همرزم و هم محله‌ای شهید @ defae_moghadas2 🍂