❣
🔻 " آخرین دیدار "
شب عملیات کربلای ۴
برگرفته از کتاب پشت دروازه شهر،
خاطرات علیرضا معینیان
بعد از اینکه حاج اسماعیل، صبح در مسجد بهبهانی آبادان از ما خداحافظی کرد و جدا شد، دیگر ایشان را ندیدیم تا موقع شام ساعت هشت.
در حالی که با کادرگردان مشغول رفع و رجوع کارها بودیم، در تاریکی آمد. در حالی که لباس سپاه به تن داشت وارد شد. با یک حالت بشاش و خوشحال، کلاه پارچه ای را از سرش درآورد و محکم به زمین زد! گفت حاج اسماعیل وارد می شود. شروع کرد به شوخی کردن و انگشت اشاره خود را در شکم این و آن فرو کردن. خیلی سرحال بود.
من از لحظه ای که وارد شد، آن حالت خاص را دیدم و استنباط کردم از شهادت خودش خبر دارد. آن شادی و آرامشی که در او وجود داشت را با حالتهای دیگران که استرس این را داشتند، که آیا میتوانیم خط را بشکنیم یا نه؟ مقایسه کردم. بعد سئوال کرد چه خبر؟ شام خوردید؟ چی خوردید؟ گفتم بله، مرغ خوردیم. گفت، ما عسل و گردو خوردیم و الان گرم گرمیم. میخواهیم برویم در آب سرد، جایمان خیلی راحته.
ادامه داد بعد از اینکه خط را شکستیم، بالای خاکریز می نشینم. از آن بالا وقتی شما با قایقها می آیید و در آب می افتید و با لباسهای خیس از سرما میلرزید، در وضعیتی که بدون درگیری از سیم های خاردار میگذرید، من در حالی که چای داغ میخورم و لباس غواصی به تن دارم به شما نگاه میکنم و میخندم.
بعد از مقداری که پیش ما بود بلند شد و به یکی دو اتاق از نیروها در آن تاریکی سرکشی کرد. با نیروها خوش و بشی کرد و برگشت، گفت من دیگر باید بروم، چون باید لب اروند آماده باشیم تا دستور حرکت را بگیریم. رفت و این آخرین دیدار ما با او بود.
◇◇◇
در آن شب، نه من و نه هیچکس دیگر منظورش را نفهمیدیم. تا اینکه همانطور که گفته بود، در ساعت دوشب، در حالی که با لباسهای خیس از خاکریز بالا میرفتیم، از سرما به شدت میلرزیدیم. بعداً جریان شهادت حاجی را که شنیدیم، متوجه شدیم موقع عبور از خاکریز، همانجا مورد اصابت قرار می گیرد، به شهادت میرسد و برای اینکه جزر و مد آب پیکرش را نبرد، بچه های غواص او را بر بلندای خاکریز قرار داده بودند.
و به یقین روح بلندش در آن لحظات، از جایگاهی رفیع ، البته شاد و خندان، ناظر بر عملکرد ما بوده است.
@defae_moghadas2
❣