❣ 🚩 دلنوشته برای طارق از صبح که برگه ها را امضا می کنم و یا برای ثبت چیزی به تقویم به ته رسیده مراجعه می کنم؛ اعداد و ارقامی جلوی چشمم خودنمایی می کند که آشنا به نظر می رسند... به سرعت می گذرم و مشغول کار دیگری می شوم و دوباره نیاز به ثبت زمان و دوباره خودنمایی اعداد و آشنایی و گذشتن! ... خسته ام از امروز و چای روی میزم یخ کرده است و خوب که خودم را رها می کنم بر روی صندلی چرخان، باز بازی اعداد شروع می شود... با خودم می اندیشم : اعداد را رها هم که بکنی، با این بغض گنگ چه کار خواهی کرد!؟ گرچه امروز خیلی حرف زده ام و در غایت خستگی ام اما؛ ترکیب بغض و عدد، وا می داردم که قدری بیشتر شخم بزنم خاطرات غبار گرفته را... و می روبم و می روبم و می روبم... پنج سال ده سال پانزده سال بیست سال سی سال... و آهسته برمی گردم... بیست و نه سال... بیست و نه سال!؟ 👇👇👇