❣ بغضم ترکیده و قدم های جسم خسته ام به کوچه ی بی انتهای آشفتگی و بی تابی رسیده... و در خاطراتم می دوم! می دوم و می دوم تا شلمچه تا اسفند 65 تا آن شبهای آخرالزمانی تا نهم اسفند تا پاتک ها و باران ابر و باران کاتیوشا و توپ و خمپاره... (باران که می گویم، واقعا باران! نه از سر غلو) و می رسم به ❣طارق عطایی❣ به شهید اکبرزاده و شهید اعتمادی به شهید حمید زمانی و مسعود زمانی و خدا مراد کیانی! می رسم به عدد آشنای 65/12/09 ** 🔻از شراب نیمه شب سرمست سرمستم هنوز تاری از زلف سیاهش مانده در دستم هنوز  🔻من خراباتی و رندم عاشقی دیوانه ام از می جام وجودش همچنان مستم هنوز  🔻دیده ام رویای رویش را شبی در شهر خواب مست یاد روی ماهش بوده و هستم هنوز  🔻از می جام نگاهش سرخوشی ها میکنم چون بغیر از با خیال او نپیوستم هنوز  🔻عشق جان افروز او دین و دلم بر باد داد در میان کفر و ایمان هر دو پا بستم هنوز  🔻ناله بر لب گفت" مهری "با خدای مهربان 🔻عهد با او بستم و این عهد نشکستم هنوز  👇👇👇