❣ 🔻خواب شهادت شهید علیرضا سالمی حاج مهدی کرباسی از لحاظ قرابت سنی، شهید علیرضا سالمی خیلی به من نزدیک بود. یک سال شاید از من کوچکتر بود. در پادگان قبل از اینکه برویم خط مقدم علیرضا سالمی یک مقدار محفوظ به حیا بود کم حرف بود ولی یک مقداری هم شوخ و شیطنت داشت. اینها یک خانواده ای بودند که سه تا برادر بودند و هر سه تا با هم می اومدن منطقه. محمدرضا سالمی، علیرضا سالمی و محمود سالمی هر سه نفر با هم می اومدن منطقه. یک روز صبح دیدم که خیلی دمغه. رفتم کنارش گفتم علیرضا چقدر دمغی چی شده؟ گفت که هیچی. گفتم نه تو اصلاً اینطور نبودی کمی تحرک داشتی شاد و شنگول الان چرا اینطوری؟ گفت یه چیزی بگم بین خودمون می مونه؟ گفتم آره. گفت من خواب دیدم که شهید می شم من مطمئنم که این آخرین عملیاتیه که من دارم می یام و شهید می شم. گفتم که هر چی مقدر باشه همون پیش می یاد ان‌شاءالله همه مون مرگمون شهادت باشه ولی شاید تو قسمتت این دفعه این نباشه شاید دو تا سه تا عملیات بگذره بعد. گفت که نه قطعیه من خوابی که دیدم اینقدر واضح بود که مطمئنم شهید می شم. ولی یک چیزی كه برام خیلی جای تعجبه و برای من سواله این هست که آخه من چه عمل خوبی داشتم که لیاقت شهادت رو پیدا بکنم و تو که رفیق من هستی تو به من بگو آیا اصلاً در من چیزی می بینی که من ارزش شهید شدن رو داشته باشم؟ گفتم که مهمتر از این، چیزیه که کسی از تو ناراضی نیست همه دوست دارن گفت نه آخه من نه نماز خاصی داشتم نه اینکه حوصله ی نماز شب داشتم می گرفتم می خوابیدم. گفتم به اینها نیست، به دل هست و به ارتباطی که با خدا داری. به پاکیه. به صداقته. خیلی برای خودش سوال بود که مگر می شه منی که خیلی اهل سیر و سلوک و مسائل روحانی خیلی شدید نبودم آخه مگه می شه من شهید بشم اتفاقاً خیلی از بچه هایی که شهید شدن بچه هایی بودند که خیلی شوخ بودند و اهل مزاح بودن و در همون عملیات پدافند شرهانی بود که شهید شدند. یادم هست قرار بود برویم محل استقرارمون رو شناسایی کنیم از جبهه ی عراق اومدیم گفتیم چند تا از بچه ها رو با خودمون ببریم من اومدم یک لحظه دَرِ سنگر سالمی رو باز کردم گفتم سالمی تو هم می یای گفت که آره منم می یام، تو راه که داشتیم می رفتیم گفت من خواب دیدم که شهید می شم گفتم از این خوابها نمی خواد الان تعریف کنی خدا رحمتش کنه اومدیم وارد منطقه شدیم رفتیم شناسایی خیلی جلوتر. خوبیش این بود که برادراشو با خودمون نبردیم و اونها داشتند از اون بالا نگاه می کردند اینهم که رفت جلو تا نزدیکای عراقی ها رفتیم شناسایی کردیم که عراقی ها ما رو دیدن و شروع کردن به تيراندازی. سالمی مجروح شد خیلی هم کشیدنش روی زمین چون نمی شد ایستاده حرکت کنیم تا اينكه بین راه به شهادت رسید و واقعاً خوابی که دیده بود به واقعیت پیوست. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1