❣ اومده بودم مرخصی تا سری به مادرم اینا بزنمو برگردم. یه حسی بهم می گفت این آخرین دیداره😢 . منم سیر نشستم و همه رو نگاه کردم و وصیتنامه ای 📝 هم نوشتم و تو جیبم گذاشته و راه افتادم. 🌼رفتن به آبادان سخت شده بود و باید مقدار زیادی رو پیاده🚶تو نخلستونها 🌴🌴🌴می رفتم. خب تنهای تنها 🚶 بودم و اونجا رو هم نمی شناختم. راه رو هم گم کردم 😁 اون روزها همه جا رو با خمسه خمسه 💣 می زد. حالا چی هست بماند! حتی به درختا هم رحم نمی کردن❗ 🌷شانس ما رو میگی! یه خمپاره اومد و چند متری ما و خورد زمین و 💥🔥 بله جاتون خالی، ما هم شدیم 🍃 مجروح و بعد هم شهید 🌷 چند روزی همونجا افتادم تا اینکه دو سه تا سرباز ارتشی 👷🏻👷🏻 منو پیدا کردن و به بچه های مسجدمون تو آبادان خبر دادن و بقیه ماجرا.... 😊 اگه اون وصیتنامه تو جیبم نبود اصلا نمی تونستن منو شناسایی کنن 😯 از بس جونورا ......بماند ❣۱۲