❣خیلی با خودم کلنجار رفتم و سبک و سنگین کردم تا اینکه..
حاج اسماعیل، 👨✈️اون سردار بزرگ فرستاد دنبالم که کجایییی که عملیات نزدیکه 😊
این دعوت، خودش الهامی💐 بود به قلبم که دیگه تکلیف تو معلومه و باید عملیات رو انتخاب کنی.
رفتم گردان کربلا و شدم یکی از معاون عملیاتی حاجی .🤩
چند روزی تو آموزشها کمک کردم و یواش یواش رفتیم آبادان 🏭 تا آماده بشیم برا عملیات✨💥
یکی دو شب به عملیات مونده بود که با خبر شدم خدا بهم یه دختر 😍 داده . خانمم بدون من یه تنه پای زندگیمون ایستاده بود و برای قدردانی هم شده باید سری بهش می زدم، 😔
راستش اون کوچولو👶 رو هم خیلی دوست داشتم ببینم، بهتر بگم، دلم 💓بال بال میزد که یه بار هم که شده ببینمش و بغلش کنم.
ولی شرایط حفاظتی منطقه اجازه نمی داد...
❣