💠
احساس وظیفه شهید
🔻در عملیات بدر ؛ گردان حمزه سیدالشهداء اندیمشک در مرحله آخر عملیات با استعداد دو گروهان کامل و دسته ای از کادر گروهان نصر ؛ که ما بودیم وارد عمل شدیم.
🔻 شهید حبیب عصاره به عنوان تبلیغات گردان با یک بلندگو و دو جیب حمایل نارنجک، جمع ما را همراهی می کرد. وقتی به منطقه رسیدیم که رزمندگان خط را شکسته بودند. قرار بود ما جاده خندق را تصرف کنیم.
🔻در منطقه مورد نظر مستقر شدیم . برای شام نفری سه عدد شکلات کوچک کام بما دادند. مداح اهل بیت حاج صادق هم آمد و با نوحه ای حماسی، حال خوبی به ما داد.
🔻 جنگ سختی درگرفت. دشمن آتش شدیدی بر سر بچه ها می ریخت و دوستان و همرزمان ما را مثل گلی پرپر می کرد. آنها یا به شهادت می رسیدند یا به شدت زخمی می شدند. بعداز سه روز فرمان عقب نشینی صادر شد. من و حبیب در کنار هم حرکت می کردیم و در امتداد دژی که به هور ختم می شد به طرف پد لشکر ۱۷ به راه افتادیم . هر چند لحظه، یک گلوله به آب کنار دژ می خورد و از شدت موج، هم زمین می لرزید و هم راه باریک مسیر ما را خیس و لغزنده میکرد.
🔻 به سختی می توانستیم راه برویم. مدام به زمین می افتادیم. از آ نجایی که هوا بسیار گرم بود، بعضی ها برای اینکه سبکتر حرکت کنند، حمایل خود را داخل آب می انداختند .
🔻نگاهی به حبیب انداختم . او با اینکه خیلی عرق کرده بود و نفس نفس می زد و باز هما بار سنگینش، مصمم قدم برمی داشت . به او گفتم :
"اگر خسته شدی نارنجکها رو بنداز تا راحت تر حرکت کنی "
🔻ناگهان از حرف من چنان برآشفت که نگاهش به من تغییر کرد. نگاه غضب آلودش حکایت از احساس وظیفه و تعهد او به بیت المال داشت و من دانستم چنین فردی روح والایی دارد .
طلبه شهید حبیب عصاره در عملیات والفجر هشت عروج کرد و به سر منزل مقصود ابدی رسید و جاوید شد.
🌹روحش شاد
راوی : برادر غلامحسین اسلامی پور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣