❣ سکوت فکه...
- بزن📞... بزنش📞...
ولک بزنش دیگه...
اومد... بخدا داره میاد...
صدای شلیک آر پی جی فضای خاک گرفته خاکریز کوچک مارا پر کرده بود.
دشمن دوباره تک زده بود.
صدای بی سیم پی آر سی قطع نمی شد.
-حسین... حسین... حسین... حمید
-بگوشم... حمید جان بگو...
-حسین... اوضاع چطوره؟...
اون جلو چه خبره؟!...
-حاجی خرچنگ ها... دارن میان...
نقل و نبات میخوایم...
-حسین... باید خط رو نگهداری... یادت باشه...
-چشم... ولی حمید جان نقل ونبات یادت نره... خیلی لازم میشه...اینا خیلین...
-حسین ... هروقت رسید برات میدم بیاد.
- هرچی داری جلوشون بریز... وایسا تا بیام کمکت...
- حاجی کمک نمی خوام... مهمات... نقل ونبات... بابا بفرس... اینجا هوا خوب نیس...
- داره میاد... تو راهه... صبر کن...
- آخه اینجا...
~*~*~*~
چشم هایم را در گذر بی رحم زمان باز می کنم و از انبوه صدای تیر و خمپاره ها و صدای دل انگیز بچهها...
به آرامش دشت بی کران فکه بازمی گردم و......باز سکوتی سنگین و چشمانی خیس که اکنون نظاره گر سیم های خاردار زنگار گرفته و کانالهای فرو ریخته ماسه ای و ترکش های پوسیده ایست که هر کدامش حکایتی دارد از تنهایی استخوان هایی که گویی آرامش را از آنها گرفته ام.
شهدای عزیز !
خجلیم از این همه زنده بودن
و لَنگ زدنمان.......
دستمان خالیست...
باز هم دستمان را بگیرید و کاری بکنید، بگیرید و همنشین خود کنید 😭
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣