❣️
🔺
#سفر_سرخ 4️⃣1️⃣
نوشته: نصرت الله محمودی
━•··•✦❁❁✦•··•━
سعيد سكوت را شكست.
- مثل اينكه يادت رفته. داشتي درباره تنهايي امام علي(ع) حرف ميزدي.
- حضرت علي به من اجازه ورود به آن تنهايي را نداد. شرمنده ام.
بچه ها از اين حرف حسين سر در نياوردند، اما چهره درهم او را كه ديدند،
ترجيح دادند اين موضوع را رها كنند. حسين برخاست. نهج البلاغه را زير بغل
زد و از مسجد خارج شد. سعيد فهميد كه بايد او را تنها بگذارد و چنين كرد.سعيد سكوت را شكست.
- مثل اينكه يادت رفته. داشتي درباره تنهايي امام علي(ع) حرف ميزدي.
- حضرت علي به من اجازه ورود به آن تنهايي را نداد. شرمنده ام.
بچه ها از اين حرف حسين سر در نياوردند، اما چهره درهم او را كه ديدند، ترجيح دادند اين موضوع را رها كنند. حسين برخاست. نهج البلاغه را زير بغل زد و از مسجد خارج شد. سعيد فهميد كه بايد او را تنها بگذارد و چنين كرد.
حسين وارد حياط منزل شد. مادر از پشت پنجره به او خيره شده بود. از وقتي
كه حسين از زندان آزاد شده بود نگراني ای كه از آن سر در نميآورد، رنجش ميداد. ديگر اثري از زخم هاي شكنجه در بدنش نميديد، اما ميدانست كه اين
پايان ماجرا نيست. مادر روزهاي سختي را براي فرزند خود پيش بيني ميكرد.
او در ميان فرزندان خود دلبستگي خاصي به حسين داشت. پس از دستگيري
او فهميد كه اين علاقه به همان نسبت براي او زجر آور نيز هست. مادر در اين
چند هفته گذشته متوجه شده بودكه اين دلبستگي رو به افزايش است، بي آنكه
او يا حسين بروزش دهند.
- چشم هايت گود رفته حسين. بايد به فكر خودت باشي.
- اگر به فكر خودم نبودم كه اين همه جد و جهد نداشتم.
ً مادر با اولين جوابي كه از حسين ميگرفت، سكوت ميكرد. مادر
معمولا
بارها اين عمل را نزد همسرش تجربه كرده بود. او تنها سيزده سال داشت كه
پس از مرگ خواهرش سرپرستي پنج فرزند قدو نيم قد او را قبول كرد.
در آن زمان براي عزيمت به نجف، با كشتي از طريق رودخانه كارون از
شوشتر تا بصره ميرفتند. خواهر او در يكي از اين سفرها غرق شد. يك سال
پس از اين واقعه از خرم آباد به سوي نجف حركت كرد تا جاي خواهرش را
در منزل آيت الله علم الهدي پر كند. اولين فرزند خواهرش كه اكنون ديگر پسر
خودش به حساب ميآمد، يك سال از او بزرگ تر بود. مادر سيزده ساله حتي
درآن شرايط توانسته بودكه مهر مادري را به دل پسر چهارده ساله منتقل و چراغ
خاموش خانواده را روشن نگه دارد. مادر كه خود آيت الله زاده بود، با سير و
سلوك علما آشنايي داشت و خيلي زود توانست براي پنج فرزند خواهر، مادر
شود. دو سال پس از ازدواج، اولين فرزندش به دنيا آمد. ديگر چم و خم زندگي
را فرا گرفته بود ودر بيشتر موارد با آيت الله علم الهدي كه در امر سياست وارد شده بود،همراهي ميكرد.
با اين كه حسين هشتمين فرزند بود،اما هنوز نميدانست چرا اين يكي مهر
ديگري در دل او دارد. مصطفي، فرزندي كه يك سال از مادر بزرگ تر است،
مردي است كه سال ها به مبارزه با رژيم پرداخته بود. او كه در حوزه علميه
قم درس ميخواند، پس از رحلت پدر به اهواز آمد و رويه اي نو را پيشه كرد. حسين ميدانست آقا مصطفي از جمله روحانيهايي است كه سال ها پاي درس
آيت الله خميني نشسته است. اين را هم ميدانست كه منبرهاي او در دوره پس
ازنهضت پانزده خرداد،عليه رژيم شاه زبانزد عام و خاص بود و با دل و جرأت
نطق ميكرد. برادرها و خواهرها او را به جاي پدر ميديدند و تنها اميد مادر به
همين روابط بود كه هنوز بر آن خانواده حاكم بود.
خانواده آيت الله علم الهدي در خوزستان از آبرويي برخوردار بود كه مادر
خود را موظف به نگهداري آن ميدانست. هنوز برايش سؤال بود كه كدام
پسر در جايگاه پدر خواهد نشست؟ به حسين كه فكر ميكرد، اين سؤال
برايش پيش ميآمد كه چرا او طلبه نميشود؟ او كه حتي شبها تا دير وقت
سخت مطالعه ميكند و قصد ورود به دانشگاه را دارد. او ً كاملا ميدانست اين
گونه مطالعات دانشگاهي او را از مسير پدرش دور نخواهد كرد، زيرا او را در
نهج البلاغه و كتابهاي تاريخ اسلام نيز مستغرق ميديد. حسين لحظه اي را هم
بيهوده از دست نميداد. مادر ميدانست كه افكار او هميشه چندقدم جلوتر از
افكار اطرافيانش است و دنبال گمشده اي است كه براي پيدا كردنش لحظه اي
احساس خستگي نميكند.
حسين كنار حوض كوچك وسط حياط ايستاد. جورابش را درآورد تا وضو بگيرد. مادر از اين حالت او به ياد پدرش مي افتاد. اين حوض براي مادر پر از
خاطره بود. وقتي آيت الله علم الهدي از نجف به اهواز برگشت، خيلي زود با
مردم خوزستان جوش خورد، طوري كه هميشه در خانه او به روي مردم باز
بود و افراد زيادي به خانه اش ميآمدند.
آقا مصطفي وارد حياط شد. او با خانواده اش در خانه بغلي زندگي ميكرد
كه با يك در كوچك به اين خانه راه داشت. چشمش كه به حسين افتاد، همان
جا ايستاد.
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد...✒️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1