❣️ 🔺 5️⃣1️⃣ نوشته: نصرت الله محمودی ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ سلام حسين را كه شنيد، لبخند زد. - نه اين كه نگرانت نباشم، ولي خودت هم با انديشه جلو برو. - ترس در برابر شاه اولين شكست است، آقاداداش. - مثل اين كه زندان با روحيه تو سازگار بوده. مقاومت تو را تحسين ميكنم، من كه سي سال از تو بزرگ ترم و همه كوران مبارزه را طي كرده ام، امروز با جرأت به تو ميگويم كه در همه جوانب احتياط را رعايت كن. - من در زندان فهميدم كه چون عوامل ساواك تنها به زور متوسل ميشوند، در برابر اراده افرادي كه تنها به خاطر عقايدشان مبارزه ميكنند، خيلي ذليل و ناتوان هستند. البته آموختن اين درس برايم خيلي گران تمام شد. - پس به همين دليل است كه غرق در نهج البلاغه شده اي؟ - اگر حضرت علي الگوي خوبي نباشد، پس به دنبال چه كسي بگرديم؟ - برخي از اينها كه در دانشگاهها سروصدا راه انداخته اند، كمونيست هستند. من اطلاع دقيق دارم كه بسياري از آنها از احكام اسلام سرباز ميزنند. حسين از اين حرف آقا مصطفي كمي به خود آمد. احساس كرد او منظور ديگري دارد كه حرف دانشجويان چپي را به رخ او كشيده است. شايد به اين دليل كه متوجه شده بود حسين قصد ورود به دانشگاه را دارد و اخيراً با دانشجويان بيشتر رابطه برقرار كرده است. خواست بگويد، بايد حساب دانشجويان مذهبي را از حساب كمونيستها جدا كرد، اما سكوت كرد. آقا مصطفي از همين سكوت استفاده كرد و گفت : «بعد از نهضت پانزده خرداد همه چيز عوض شد. كمتر كسي جرأت ميكرد اسم آيت الله را ببرد.» مادر پريد وسط حرف آقا مصطفي و خيلي جدي گفت: «وقتي شاه آيت الله خميني را دستگير كرد، چه كساني عليه شاه اقدام كردند؟ شاه قصد محاكمه و حتي اعدام او را داشت، در صورتي كه در قانون اساسي اعدام مراجع تقليد منع بود. مردم اهواز مرحوم پدرتان را تا ايستگاه راه آهن بدرقه كردند كه او بداند كه در انجام اين كار از پشتوانه مردمي برخوردار است. اگر اين حركت علما نبود، شايد امروز آيت الله خميني در جمع ما نبود. تبعيد او به عراق دليل بر خاموش شدن نهضت نيست. آيت الله مفتح به دعوت پدرتان به اهواز ميآمد و بيشتر دانشجوها پاي صحبتش مينشستند. اين طور نيست كه همه دانشجويان چپي باشند. ساواك كه براي دستگيري دكتر مفتح به خانه ما ريخت، پدرتان جلو ساواك ايستاد و گفت :« مفتح مهمان است. اگر قرار است او را دستگير كنيد، بهتر است مرا به جاي او ببريد.» آن روز مردم جلو خانه جمع شده بودند، طوري كه رئيس شهرباني خوزستان وحشت كرد و ترجيح داد از دستگيري آيت الله مفتح صرفنظر كند. فقط پدرتان ميتوانست، مردم خشمگين را آرام كند .او از خانه بيرون رفت و با صداي بلند گفت: «متفرق شويد. كسي با مفتح كاري ندارد.» آقا مصطفي نسبت به پدر ارادتي خاص داشت و مسائل خود را به او ربط نميداد. شايد به همين خاطر بود كه هيچگاه از حسين آزرده خاطر نميشد و رهايش ميكرد كه به راه خود برود.حسين كتابي را از زير پيراهنش درآورد، طوري كه آقا مصطفي عنوان آن را ببيند. آقا مصطفي با ديدن عنوان كتاب شگفت زده شد. «اين پسر جلوتر از سن و سال خود قدم بر ميدارد. داشتن اين كتاب جرم سنگيني دارد.» حالا آقا مصطفي متوجه شده بود كه حسين تا چه حد پيش رفته است. كمتر افرادي دراهواز از كتاب آيت الله خميني خبر داشتند. با اين كه آقا مصطفي اطلاع دقيق از متن كتاب داشت، سعي كرد دربرابر مادر وحسين آن را بروز ندهد. چرا حسين اين كتاب را به او نشان داده بود؟حسين نگاهي معناداربه چهره برادرانداخت وازپله هاي باريكي كه به اتاق او در طبقه فوقاني ختم ميشد، بالا رفت. چراغ اتاق روشن بود. برادرش كاظم كنج اتاق مشغول مطالعه بود. كاظم دو سال از او بزرگ تر بود و تازه از دبيرستان فارغ التحصيل شده بود. او نيز خود را براي ورود به دانشگاه آماده ميكرد.حسين با كاظم راحت حرف ميزد، اما هر دو ترجيح ميدادند از كار همديگر سردر نياورند. حسين از حركات كاظم متوجه فعاليت سياسي او ميشد، اما هنوز نتوانسته بود راه و رسم او رادرمبارزه دريابد. شبهايي كه باهم تنها بودند،هر كدام در كتابي غرق ميشدند تا خوابشان ميبرد. حسين كنار كاظم نشست و بي مقدمه گفت : «خيلي عطش رفتن به دانشگاه داري، كاظم؟» - دانشگاه محيط خوبي است. - براي چه كاري؟ - همان كاري كه شما دوست داريد.با آقا مصطفي همين بحث را داشتم. - داشتم گوش ميدادم. بهتر است از تجربيات او استفاده كنيم. حسين كه دوست نداشت اين بحث ادامه پيدا كند، صحبت راعوض كرد و گفت: «من قصد دارم از اهواز بروم. لازم است مدتي ازخانواده دور باشم.اگر دانشگاه مشهد قبول شوم خيلي خوب ميشود. فرصتي است براي آشنايي با حوزه و روحانيوني كه اهل مبارزه اند.» ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ۱۵