❣️ 🔺 6️⃣1️⃣ نوشته: نصرت الله محمودی ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ كاظم مثل ديگر برادران خود، از اين همه شور و هيجان حسين تعجب نميكرد، اما انتظار شنيدن چنين حرفي را هم نداشت. كمي مكث كرد و گفت: «بهتر است با مادر در ميان بگذاري». - ما بايد بدانيم مادر چه چيزي را به ما صلاح ميداند. اگر از او بخواهيم كه در اين موارد اظهار نظر كند، شايد احساساتش مانع شود كه تصميم درستي بگيرد. هر چند او دل شير دارد و مطمئنم در برابر سختيها مثل كوه خواهدايستاد. - اما دليلي ندارد كه عذابش بدهيم. اين چهار ماه كه زندان بودي، اكثر شب ها را با دعا به صبح رسانيد. بعضي وقتها صداي گريه اش را ميشنيدم.كسي هم جرأت نميكرد حتي دلداريش بدهد. - مادر تنها براي من به دعا نمينشست. دنياي او بزرگ تر از دنياي من و توست. - با اين وجود او يك مادراست. هميشه با وضو به ما شير ميداد و دوست دارد نتيجه زحمات خود را به چشم خود ببيند. - مدتي است كه دلشوره جزئي از اين خانواده شده. ما بايد اين مشكل را ازميان برداريم. - وقتي تو زندان بودي، دلشوره اي كه ازآن حرف ميزني، شدت پيدا كرده بود. آقاعلي كه به سربازي رفت، انگار همه وجود مادر از اين خانه پر كشيد. او براي هيچكداممان تفاوتي قائل نيست. اگر نگران است،علتش رفتار غير عادي توست. تو در يك مسير عادي حركت نميكني. - من نسبت به زمان حساسم. حسين كتاب «ولايت فقيه» آيت الله خميني را جلو گذاشت و گفت: «اگر خودمان را به جريان مبارزه اي كه ازنظر من چون تندباد در حال حركت است، نرسانيم، از قافله عقب خواهيم ماند. اين كتاب را خوانده اي؟» - اسمش را شنيده ام، اما نخوانده ام. - ميتواني بخواني. ما مسيري طولاني در پيش داريم. حسين به طرف كتابخانه رفت. كتاب هاي بسياري كه اغلب مربوط به تاريخ اسلام ميشد، در كتابخانه وجود داشت. هشت جلد كتاب امام علي ابن ابيطالب نوشته «عبدالفتاح عبدالمقصود» توجه اش را جلب كرد. حسين به سختي توانسته بود اين كتاب ها را تهيه كند. او قصد داشت تاريخ تحليلي نيم قرن اول اسلام را از زبان يك مورخ سني مذهب كه به نويسنده اي منصف و معروف بود، دنبال كند. درمقدمه كتاب جمله اي از جرج جرداق فرانسوي او را مجذوب خود كرد. «چرا يك مسيحي اين قدر علي را درك كرده است، اما ما مسلمين ازاو بهره اي نبرده ايم.» حسين مجدداً آن جمله زيبا را مرور كرد، اما اين بار با تأمل و انديشه : «پدر و بزرگ شهيدان،علي بن ابيطالب، صورت عدالت انساني و شخصيت جاويدان شرق است! اي جهان! چه ميشد اگر هر چه قدرت و توان داشتي به كار ميبردي و در هر زمان علي اي، با آن عقلش، با آن قلبش، با آن زبانش و با آن ذوالفقارش به عالم مي بخشيدي!» حسين به فكر فرو رفت و باز همان سؤال: «منظور جرج جرداق از جهان چيست؟مگر غير ازاراده خدا و توان انسان ها چيز ديگري ميتواند باشد؟اگر علي قابل فهم نبود كه نميتوانست الگوي ما شود.» حسين تصور ميكرد با مطالعه زياد ميتواند به پاسخ سؤالهاي خود دست يابد، اما اكنون با اين جمله جرداق متوجه شد كه هر چه آگاهي اش بيشتر ميشود، تعهدش در پاسخ به سؤالاتش بيشتر ميشود. او خود را تشنه اي تصور ميكرد كه از دور چشمهاي ميبيند، اما هر چه ميرود به آن نميرسد. كاظم به خوابي عميق فرو رفته بود و جز سكوت شب كسي او را همراهي نميكرد. حسين دردل آسمان بيكران و پرستاره به دنبال ستاره خود ميگشت، آسماني كه او ستاره خود را در آن ميجست، نهج البلاغه بود. او چون شب هاي گذشته تا سحر بيدار ماند و مطالعه كرد، مطالعه اي سخت و فشرده كه از مدت ها قبل شروع كرده بود تا فردا را براي سخنرانيهاي روزانه مهيا سازد، ضمن اين كه اطمينان داشت گمشده اش را در اين كتاب خواهد يافت. او يقين داشت كه ستاره اقبال هر انسان در گرو اراده اوست. همين كه پلك هايش سنگين شد،دستي به چشمان خود كشيد تا بلكه كتاب را به پايان ببرد.سرش روي صفحه 469 كتاب افتاد كه اين جمله درآن نوشته شده بود: «آيا تاريخ جز تكرار صورت است؟» دم دماي صبح بود. چراغ اتاق حسين توجه مادر را كه براي نماز صبح بيدار شده بود، جلب كرد. چرا مادر زودتر از موعد مقرر بيدار شده؟ هنوز يك ساعتي به نماز صبح مانده بود. آهسته از پله ها بالا رفت. وارد اتاق كه شد، گريه اش گرفت. مادر ميدانست حسين با كوچكترين صدا بيدار خواهد شد، آهسته كتاب را از زمين برداشت و ناخودآگاه شروع به خواندن ورقهاي اول آن كرد. «به عقيده من، فرزند ابيطالب اولين عربي بودكه ملازمت و مجاورت روح كلي را برگزيد و با آن دمساز و همراز شب گرديد. اونخستين عربي بود كه دو لبش آهنگ ترانه روح كلي را به گوش مردمي منعكس ساخت كه پيش از آن اين نغمه را نشنيده بودند. پس هر كس شيفته و دلداده او گشت، شيفتگي و دلدادگيش به رشته هاي فطرت بسته است. هر كس با او دشمني نمود،از فرزندان جاهليت است. ━•··‏​‏​​‏•✦❁❁✦•‏​‏··•​​‏━ ادامه دارد...✒️ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ۱۶