❣️
سلام عملیات کربلای ۵ لشکرعاشورا بودیم.
بامحمود درویشی رفتیم اهواز کاری داشتیم .
رفتیم سراغ مصطفی رشید پور ببینیمش چند روزی بود ازعملیات کربلای ۴ با سختی زیاد و شنا کردن از جزیره عراقی برگشته بود.
همونجاییکه اسماعیل فرجوانی و بچه های غواص اهواز شهید شده بودن و مسعود حیدری هم ازمنطقه آغاجاری همونجا شهید شد وجا موند.
مصطفی خیلی خسته بود، به ما گفت کجابودین کجا میخواین برین.گفتمش بابچه های آغاجری امیدیه ومنطقه وفرماندهی علی شیخ رباط رفتیم لشکر عاشورا.
تا این خبر رو شنید ازجاش پرید وخیلی هیجانزده وباشورو شوق عجیبی گفت من باشما میام.
هرچی بهش گفتم نه نتونستم جلوشو بگیرم.
گفت بااینکه خیلی دوست دارم وبرام عزیزی اما من باید بیام .
اومد وتوعملیات هم بامن تو یه قایق بودیم.که اون داستانش یه چیز دیگه س.شاید بعدا بگم.
صبح فردای عملیات خیلی خسته بودیم دنبال یه جایی برای استراحت میگشتیم مصطفی یه سنگر عراقی نشون داد که کاملا بسته بود و سقف داشت و در کوچکی داشت .
رفتیم توسنگر چند دقیقه ای دراز کش شدیم، یه مرتبه با صدای غرش یه تانکی از جا پریدیم تانک لبه جاده بود از ترس اینکه نیوفته تو آب اومد رو یوار جلوی سنگر غافلگیر شدیم وترس تمام وجودمونو گرفته بود هیچ راه فراری نبود باریختن دیوار سنگر تمام سنگر خراب شد روسر مادونفر.
بالاخره تانک رد شد و ما از زیرآوار بیرون آمدیم.
چند دقیقه ای گیج بودیم نیروهامون گفتن یه تانک غنیمتی بود داشت میرفت عقب برای تعمیرات و برگشتن به خط.
عبدالله رفیعی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1