دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۱۴ #نویسنده مریم.ر رفتیم هتل منو زهرا و دو سه نفر دیگه تو یک
۱۵ مریم.ر زهرا داشت با آقای منتظری حرف میزد😡 یعنی چی داشتن میگفتن😑دیگه طاقت دیدن نداشتم 😔رفتم سرکلاسم آخی بلاخره تموم شد یه درس ۴واحدی بود داشتم میرفتم سمت پارکینگ زهرا منو دید مریم سلام😍 یه سلام خیلی سرد بهش کردم😒 و رفتم داشتم رانندگی میکردم که صدای پیام گوشیم اومد منم بیخیالش شدم و صدای ضبط ماشینو زیاد کردم وقتی رسیدم خونه گوشیمو نگاه کردم📱 زهرا پیام داده بود . سلام مریم جون امروز میخواسم یچیزی بهت بگم اما انگار عجله داشتی شنبه تو دانشگا میبینمت بوس خدایا زهرا چی میخواد بهم بگه؟؟🤔شاید راجب آقای منتظری باشه😟 نتونستم تا شنبه صبر کنم بهش زنگ زدم📲 _سلام خوبی گلم _سلام مریم جون ممنون خوبم شکر تو خوبی؟😊 _مرسی . چیزی میخواستی بگی بهم _آره من دارم ازدواج میکنم🙈 _واقعا؟؟؟حالا طرف کیه؟؟؟😳 _اگه بگم باورت نمیشه☺️ با شنیدن این جمله برق از سرم پرید نکنه آقای منتظری ازش خواستگاری کرده😱وای نه زهرا دوست من بود😭 من بهش اعتماد کرده بودم بهش گفتم که به آقای منتظری علاقه دارم دیگه طاقت نداشتم گوشیمو قطع کردم و بعدم خاموشش کردم خیلی نامردی زهرا چرا این کارو با من کرد وای خدایا دارم روانی میشم دارم آتیش میگیرم من واقعا عاشقشم💔 ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman