✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ محمد: دستم را روی زنگ در گذاشتم و برداشتم. صدای دویدن نزدیک شد و بالافاصله پشت در رسید. _سلاممممم داییی روی زانو نشستم و با خنده آغوشم را باز کردم. _سلام عسلای دایی هر دو را بلند کردم و مقابل مهتاب ایستادم. _خوش اومدی داداش؛ بیا تو کفش‌هایم را در آوردم و وارد خانه شدم مینو بوسه‌ای از گونه‌ام گرفت و گفت _دایی،داییییی برام شوکولات آوردی؟؟؟ _بله که آوردم...هم برا تو هم برا داداش مهدیت با چشم‌های مشکی‌اش پر از ذوق نگاهم کرد. _پس نی نی کجاست؟ _نیومد عزیزم. بدویید برید بازی کنید، هرموقع کارم با مامانتون تموم شد میگم بیاید شکلاتارو بگیرید. هر دو را زمین گذاشتم و به سمت مبل رفتم. _سینا سر کاره؟ _آره، امروز از کارخونه زنگ زدن یکی از خطا مشکل پیدا کرده، رفت حلش کنه _به سلامتی _بشین چایی بیارم. _زحمت نکش، نیومدم اذیتت کنم. _اذیتی نیست بعد چند دقیقه سینی چای را روی میز گذاشت و مقابلم نشست. _خب؟ چی شده که یادی از ما کردی؟ _قضیه‌ی ماهورا رو که میدونی؟ _اره ان‌شاءالله خوب میشه. پول احتیاج داری‌؟ لبخند زدم. _خودت که میدونی از کسی قرض نمیگیرم _متاسفانه بله _می‌خوام با سینا مشورت کنی، ببینین اگه میتونید یه دنگ از خونه‌ی عزیزو که به اسم منه بخرید. بدون مکث گفت _مطمئن باش هم من هم سینا راضیم وضعمون هم خوبه هر قیمتی که بزاری میخریم. اصلا اگه میخوای همین الان چک بدم _اوی اوی! عجله نکن مهتاب خانم، اول مشورت _اخلاقت عجیبه داداش، من جای تو بودم به خاطر بچه‌ام هرکاری می‌کردم _خودت که میگی...عجیبه، عجیب _چاییت سرد نشه داوود: _داووووود کنسلهههه! _چی؟ _همون قضیه خروج؛ گفتن صلاح نیست فعلا از خونه بزنید بیرون. شانه‌ای بالا انداختم و گفتم _چه میشه کرد، باشه ممنون. _اون دختره پیام داده _چی چی گفته؟ _چندتا سوال پرسید منم جای تو جواب دادم بعدم برا سعید فرستادم _خب درست بگو چی پرسیده؟ _اینکه رزمی کار میکنی و از این جور چیزا؛ منم گفتم اره بعدم گفت هرموقع گفتم سریع خودتو برسون جایی که میخوام فک کنم خبرایی تو راهه. محمد مراقب نباشه بد اتفاقایی میفته رسول: سعید چند پرونده‌ی کلفت را کوبید روی میز. _اقای شهیدی اینارو داده چک کنیم _پرونده‌هارو ولش؛چیشده سعید، گرفته‌ای؟ پشت میز نشست و اولین پرونده ‌را باز کرد. _تا شب باید تموم شن. کاغذ را از دستش کشیدم و معترض لب زدم _سعییییید منو نگا کننن. با صدای بلندم تقریبا همه‌ی بچه‌ها نگاهشان روی ما ثابت ماند. آرام تر گفتم _میگی چیشده یا نه؟ _باشه؛ فک کنم آقا محمد مشکل مالی داره تازه یاد اقساط بیمارستان افتادم. زمانی که بیهوش بودم آقا محمد از چک خودش داده بود. اگر اشتباه نکنم دو چک سی میلیونی _سعیدددد دیگه چی میدونی، مبلغش چقدره؟ _نگفت ولی معلومه زیاده بی هیچ حرفی یکی از پرونده‌ها را برداشتم و به صفحاتش نگاه کردم. بعد چند دقیقه به سمتش برگشتم _مال و اموال زنی که جز شوهرش کسی رو نداشته به کی میرسه؟ _اگه هیچ مدعی دیگه‌ای نباشه همه‌اش میرسه به شوهر چطور مگه؟ درحالی که فکرم جای دیگری بود گفتم _چیز مهمی نیست بہ‌قلــــم: ف.ب لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/720647 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨