⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️
⚡️
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_42
محمد:
دستم را روی زنگ در گذاشتم و برداشتم.
صدای دویدن نزدیک شد و بالافاصله پشت در رسید.
_سلاممممم داییی
روی زانو نشستم و با خنده آغوشم را باز کردم.
_سلام عسلای دایی
هر دو را بلند کردم و مقابل مهتاب ایستادم.
_خوش اومدی داداش؛ بیا تو
کفشهایم را در آوردم و وارد خانه شدم
مینو بوسهای از گونهام گرفت و گفت
_دایی،داییییی برام شوکولات آوردی؟؟؟
_بله که آوردم...هم برا تو هم برا داداش مهدیت
با چشمهای مشکیاش پر از ذوق نگاهم کرد.
_پس نی نی کجاست؟
_نیومد عزیزم.
بدویید برید بازی کنید، هرموقع کارم با مامانتون تموم شد میگم بیاید شکلاتارو بگیرید.
هر دو را زمین گذاشتم و به سمت مبل رفتم.
_سینا سر کاره؟
_آره، امروز از کارخونه زنگ زدن یکی از خطا مشکل پیدا کرده، رفت حلش کنه
_به سلامتی
_بشین چایی بیارم.
_زحمت نکش، نیومدم اذیتت کنم.
_اذیتی نیست
بعد چند دقیقه سینی چای را روی میز گذاشت و مقابلم نشست.
_خب؟ چی شده که یادی از ما کردی؟
_قضیهی ماهورا رو که میدونی؟
_اره انشاءالله خوب میشه.
پول احتیاج داری؟
لبخند زدم.
_خودت که میدونی از کسی قرض نمیگیرم
_متاسفانه بله
_میخوام با سینا مشورت کنی، ببینین اگه میتونید یه دنگ از خونهی عزیزو که به اسم منه بخرید.
بدون مکث گفت
_مطمئن باش هم من هم سینا راضیم
وضعمون هم خوبه
هر قیمتی که بزاری میخریم.
اصلا اگه میخوای همین الان چک بدم
_اوی اوی! عجله نکن مهتاب خانم، اول مشورت
_اخلاقت عجیبه داداش، من جای تو بودم به خاطر بچهام هرکاری میکردم
_خودت که میگی...عجیبه، عجیب
_چاییت سرد نشه
داوود:
_داووووود کنسلهههه!
_چی؟
_همون قضیه خروج؛ گفتن صلاح نیست فعلا از خونه بزنید بیرون.
شانهای بالا انداختم و گفتم
_چه میشه کرد، باشه ممنون.
_اون دختره پیام داده
_چی چی گفته؟
_چندتا سوال پرسید منم جای تو جواب دادم بعدم برا سعید فرستادم
_خب درست بگو چی پرسیده؟
_اینکه رزمی کار میکنی و از این جور چیزا؛ منم گفتم اره
بعدم گفت هرموقع گفتم سریع خودتو برسون جایی که میخوام
فک کنم خبرایی تو راهه. محمد مراقب نباشه بد اتفاقایی میفته
رسول:
سعید چند پروندهی کلفت را کوبید روی میز.
_اقای شهیدی اینارو داده چک کنیم
_پروندههارو ولش؛چیشده سعید، گرفتهای؟
پشت میز نشست و اولین پرونده را باز کرد.
_تا شب باید تموم شن.
کاغذ را از دستش کشیدم و معترض لب زدم
_سعییییید منو نگا کننن.
با صدای بلندم تقریبا همهی بچهها نگاهشان روی ما ثابت ماند.
آرام تر گفتم
_میگی چیشده یا نه؟
_باشه؛ فک کنم آقا محمد مشکل مالی داره
تازه یاد اقساط بیمارستان افتادم.
زمانی که بیهوش بودم آقا محمد از چک خودش داده بود.
اگر اشتباه نکنم دو چک سی میلیونی
_سعیدددد دیگه چی میدونی، مبلغش چقدره؟
_نگفت ولی معلومه زیاده
بی هیچ حرفی یکی از پروندهها را برداشتم و به صفحاتش نگاه کردم.
بعد چند دقیقه به سمتش برگشتم
_مال و اموال زنی که جز شوهرش کسی رو نداشته به کی میرسه؟
_اگه هیچ مدعی دیگهای نباشه همهاش میرسه به شوهر
چطور مگه؟
درحالی که فکرم جای دیگری بود گفتم
_چیز مهمی نیست
بہقلــــم: ف.ب
لینک ناشناس:
https://abzarek.ir/service-p/msg/720647
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨