تکه اے از قسمت آینده از رمان امنیتی گمنام... _بزارررر برم....بزار برممم توووو کشتشش؛ سرشو داره میبرهههه با گریه دستش را روی سرم گذاشت و به سینه اش فشار داد. _دیگه نمیشه کاری کرد روی زانو افتادم زمین. _من بدون اون چیکارررر کنم... چطوری سرپا شم. با دست علامت داد که نیروی ناجا وارد عمل شود. _به آرزوش رسید _آرزوش این بود که منو بزاره بره؟ چرا هیچکس واسم نمیمونه؟ چرا؟ من غیر اون هیچ تکیه گاهی ندارم... سر بلند کردم و به آسمان تیره نگاه کردم. _هیچوقت بهت نگفتم چراااا...ولی الان دارم میگم چرااااا ازم گرفتیش؟ محسن...حسام...مجید...حالا هم... ....... با بهت نگاه کردم به سر بریده اش که مقابلم افتاد... تمام خاطراتم مثل فیلم از جلوی چشمانم رد شد. لینک نظرات: https://abzarek.ir/service-p/msg/820881