آنچہ در گمنام خواهید خواند: _بی معرفت نباش _از قافله‌ی متاهلا جانمونی... یک لحظه چیزی به ذهنم خطور کرد _سوزان داره میاد اینجا؟ _زنده زنده سر بریدن جذاب تره به چشم‌های بی‌رمقش چین داد _الان داری وصیت می‌کنی؟ _باتوام جواب منو بدههه _نگو که باید صبر کنیم.. میشد فهمید دل دلش غوغایی برپاست از اینجا به بعد رو به من بسپرید...