رسيديم بہ جایی که دشمن سيم خاردار کشيده بود فرصت نبود که سيم خاردارها راباز کنيم. مانده بوديم که چکار کنيم . یه لحظه احساس کردم اتفاقی افتاد . نگاه کردم ديدم يکی از رزمنده ها خودش رو انداخته روی سيم خاردار و بچه ها را قسم ميده که از روی بدنش رد بشن و برن جلو تا عمليات به تعويق نيفته. بچه ها با اصرار او رد شدند و گوشت و پوست اين رزمنده ی دلاور به سيم خاردار دوخته شد.💔